اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

الیناگلینا

عشقم عمرم جونم نفسم روزت مبارک

    دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان . . تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید زندگی من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . . . . چشـمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میكنم قلب شكسته ی تو رو خودم نوازش میكنم نمیذارم تنگ غروب دلت بگیره از كسی تا وقتی من كنارتم به هر چی میخوای میرسی خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت كاشكی تو هم بفهمی كه میمیرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم جای تو گریه میكنم جای تو غصه میخورم هر چی كه دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن دلخوشی هات مال خودت درد دلات بر...
21 ارديبهشت 1392

یک مهر شروع از شیر گرفتن دخترم

 ٠٥/٠٧/٩١ عسل مامان دیروز که اومدم خونه ، شیر نخواستی یه کم کنارم بودی و بعد رفتی کارتون نگاه کردی. منم  چون قصد داشتم  که کم کم از شیر بگیرمت یه لحظه جرقه زد که بروم روی سینه ام چسب بزنم و اگه اومدی سراغش بگم که اوفو شده.حدودای ساعت ٥ بود که اومدی و گفتی نم نم . منم نشون دادم و گفتم اوفو شده تو هم یه کم ناراحت شدی و دستت را گذاشتی روی شکمت و احساس ترحم کردی بهم . بعد تا بخوابی فقط یه بار بهونه شیر را گرفتی و دوباره که با صحنه چسب شده مواجه شدی .یه کم گریه کردی و خلاصه هی بهونه های کوچولو می گرفتی . اما شب که موقع خواب شد اذیت شدی چون تو این (تقریبا)دوسال عادت داشتی با شیر خوردن بغل مامان بخوابی اما دیرو...
21 ارديبهشت 1392

فرشته کوچولوی من دیگه بزرگ شده

  عسلم این روزها کاملا نشون دادی که دختر فهمیده و با طاقتی هستی و به خاطر جدایی از شیر، مامانی را اذیت نکردی . فقط از بدشانسی یه کم سرما خوردی و گلو درد و آبریزش داشتی و اون باعث کلافگی ات شده بود ولی روز به روز بهتر می شی و با این قضیه کنار میایی.طوری که دو شب اول ساعت ٣ بیدار می شدی و منم بهت شیر میدادم میخوابیدی ولی از شب سوم دیگه کاملا تموم شد و تا ساعت ٥ خوابیدی و وقتی بیدار شدی دیگه نگفتی نم نم و آب خواستی و خوردی و یه کم بابایی گردوندت و خوابیدی. و شب چهارم تا ساعت ٦ خوابیدی و بیدار که شدی یه کم نق نق کردی و خوابیدی. یه چیز بامزه اینکه شبها که با گریه بیدار می شدی می گفتی ماماااااااااااان الینا.حالا منظورت چی ب...
21 ارديبهشت 1392

اين روزا

٢٨/٠٦/٩١  دختر عزيز مامان از وقتي اومديم خونه عزيز اينا تو راحتتر شدي، ديگه تا هر وقت كه بخواي مي خوابي و مثل قبل جا به جا كردنت باعث بيدار شدنت نمي شه .ما كه صبح از خونه در مي ياييم خاله فرزانه مياد و پيشت مي خوابه و هر وقت كه بيدار شدي مي رین بالا.البته فبل از رفتن بايد يه دور خونه را بزني و از نبودن من و بابايي مطمئن بشي.   عسل مامان اين روزا يه سري از رفتارهات بهتر شده و يه سري هم بدتر،مثلا ديگه مثل قبل نيستي كه اصلا نمي گذاشتي تل و كلاه و .. بزنم سرت.  ومخصوصا موقعي كه خيلي سر حالي حتي مي گذاري موهات را ببندم .ولي از طرفي بد اخلاق شدي و خيلي جيغ مي زني و زود قهر مي كني و خودت را مي كوبي زمين و و...
21 ارديبهشت 1392

3 تا خبر

    عروسك ناز من اين روزا همه تو تب و تاب المپيك اند و  ديشب يه شب عالي واسه كاروان المپيك ايران بود2 تا طلا و 2 تا نقره نتيجه تلاش بچه هاي  ايراني بود تو رشته وزنه برداري(بهداد سليمي قهرمان جهان و سجاد انوشيرواني نايب قهرمان ) و كشتي(قاسمي) و پرتاب ديسك(احسان حدادي).ما و عمه ها و دايي هاي باباخونه عمه زهرااينا دعوت بوديم و تو طبق معمول ناز بودي و اصلا ماماني را اذيت نكردي.مسابقه كه شروع شد كنار ما نشستي و با هر برد مثل ما دست زدي و تشويق كردي و چون جو خونه خيلي شاد و شلوغ بود حسابي كيف مي كردي و شيرين كاري ميكردي و مي خنديدي.اميدوارم هميشه ايران عزيزمون سربلند و قهرمان باشه و باعث شاد و غرور ما ايراني ها...
21 ارديبهشت 1392

تعطيلات

  دختر عزيز و مهربونم هفته اي كه گذشت يه هفته پر كار واسه مامان و بابايي بود. بعد از يه هفته بالاخره جا به جا شديم .سرمون حسابي شلوغ بود یه روز تعمیرات یه روز دوخت و دوز یه روز تغییر دکوراسیون و... تو هم تو اين هفته اي كه ما خونه بوديم حسابي بهت خوش گذشت .بسته بندی ها را که می دیدی با دست اشاره می کردی و با تعجب می گفتی وا...ما فکر می کردیم که جمعه که اسباب کشی کردیم نهایتا تا دوشنبه که تعطیلی بعد از عید فطر بود تموم می شه و می تونیم بریم مسافرت، اما تا آخرين روز (جمعه) ما داشتیم کار می کردیم و ارومیه رفتنمون هم پر شد . يك شهريور تولد بابايي و ماماني بود. ماماني صبح رفت و كيك خريد و بعد ا...
21 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج

    عشق من امروز سالگرد ازدواج ماماني و باباييه ،مامان و بابا پنج سال پيش يعني در تاريخ 04/05/86 ازدواج كردند .از اولين سالگرد ازدواجمون تصميم گرفتيم كه اين روز را هميشه يه جشن خودموني بگيريم.هر سال هم براي شام مي ريم گرند هتل ، ديگه اون هتل براي من نشونه سالگرد ازدواجه، خيلي هم دوستش دارم و اميدوارم هميشه  اين روند را ادامه بديم   .پارسال كه رفتيم تو توي ماشين خوابت برد و اونجا نتونستي شلوغ كني ولي فكر كنم امسال حسابي از خجالت پارسال در بيايی . دو تا عکس بی ارتباط به موضوع در ادامه مطلب ببینید. ١٤/٠٥/٩١ ...
21 ارديبهشت 1392

مهمونی در ماه مبارک رمضان

  بازار مهمونی های ماه رمضون حسابی داغ شده  یا مهمونی می ریم یا مهمون داریم.مامان زرنگت هم چهارشنبه مهمون داشت و هم جمعه شب ، ولی حسابی خسته شده بودم .توی ماه رمضان هم باید تدارک افطار ببینی و هم شام که لحظه آخر آدم به بدو بدو می افته و بازم می بینی یه جای کار می لنگه و یه چیز سر سفره کمه .و آخر شب هم از فرط دل درد که به علت زیاد خوردن بوجود میاد نمی تونی بخوابی.   و اما مهمونهامون کیا بودند:چهارشنبه شب عمه اینا و جمعه شب خاله اینا و خانواده عمو بهنام اومده بودند. تو هم یه کم به پر و پامون پیچیدی ولی موقع اومدن مهمونها دختر خوبی شدی و نشستی سر سفره و شلوغ نکردی.هر دو روز با اینکه خیلی خسته شده بودم ...
21 ارديبهشت 1392

14 شعبان سال 91

اين عكس را 14 شعبان گرفتيم. از خونه مريم اينا كه جشن به مناسبت نيمه شعبان گرفته بود برمي گشتيم  (من و شما و عمه اكرم و دو تا عزيز بودند) كه ديديم زوده رفتيم يه دوري توي پارك بانوان هم زديم.من از ترس اينكه تو گوشي را ببيني و ازم بگيري، از بالا سرت عكس گرفتم.   ...
21 ارديبهشت 1392