اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

الیناگلینا

عشق من تولدت مبارک

    با هفت آسمون پر از گل یاس و میخک با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق و پولک یه قلب عاشق با یه احساس بی قرار و کوچک فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارک زیبا ترین تولد ها ، آن هائیست که در رویا برای کسی میگیریم که عاشقانه دوستش داریم بهترین دلیل واسه زندگیم تولدت مبارک ١٦/٠٨/٩١  ...
21 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید غدیر

  دختر نازم دو روز دیگه تولدته .عشق مامانی به لطف خدا و زحمتهای عزیز و خاله ها داری دو سال را تموم می کنی.چقدر روزها سریع سپری می شوند .انگار همین دیروز بود که مامانی رفت بیمارستان تا دختر نازش را به دنیا بیاره. عسلم مامانی تصمیم گرفت که تو این تعطیلات واست تولد بگیره که وقت کافی واسه جمع و جور کردن داشته باشه . واسه همین هم چهارشنبه را هم مرخصی گرفتم تا  تدارک تولدت را ببینم .روزجمعه هم واست تولد گرفتیم . یه تولد خودمانی بود، ولی خیلی بهمون خوش گذشت . همون مهمونهای پارسال بود به اضافه یه نفر که امسال به جمعمون اضافه شده (آقا بهنام). روز پنجشنبه خاله و بابایی بادکنک ها را و  مامانی هم ...
21 ارديبهشت 1392

بهونه بهونه

  دختر عزيز تر از جونم نمي دونم چرا اينقدر بهونه گير و بد اخلاق شدي .فقط وقت مي كني مامان را چنگ مي زني .بغلم نميايي انگار نه انگار كه مامانتم فقط دوست داري توي جمع باشي وبازي كني . و واي به وقتهايي كه سه تايي هستيم با ما هم بازي نمي كني كه يه خورده سرگرم بشي .فقط گريه و بهونه گيري ديگه واقعا آدم را كلافه مي كني .موقعي كه خونه ايم مي چسبي به كامپيوتر و از نزديك به فيلمهاي خودت و عمو پورنگ نگاه مي كني . من هم مي ترسم چشمات خداي نكرده ضعيف بشه. از همه مصيبت تر خوابوندنته كه تا ساعت 12 نصفه شب غر مي زني و بد اخلاقي مي كني و نمي خوابي بعد اونم با داد و بيداد مي خوابي و نصفه شب باز بيدار مي شي و جيغ بنفش  و گريه و( مامان نه و ب...
21 ارديبهشت 1392

عید قربان2

  عسلم این چند روز سرمون حسابی شلوغ بود و جشن و عقد و عید و .. خلاصه همه قشنگی ها یه جا جمع شده بود. عصر پنجشنبه که عقد سپیده دختر عمه من بود، باورش هم برام سخته که دختر بچه های دیروز دارن عروس می شن.  و شب هم برای خاله فریبا عیدی  آوردند.تو هم فرشته کوچولوی من حسابی رقصیدی و ناز و عشوه اومدی.بعد از ظهر هم چون جشن بودیم نخوابیدی و شب هم که می خواستی بخوابی مهمونهای خاله فریبا اومد و سینا و ملیکا را که دیدی دوباره خواب از چشمای قشنگت پرید و اونقدر بازی کردید و رقصیدی که موقعی که مهمونها رفتن تا صبح ساعت ده بیهوش افتادی و یه کار با نمکی که کردی این بود: هر کاری می بینی فوری یاد می...
21 ارديبهشت 1392

الینا در آستانه دو سالگی

  این روزها اونقدر بلا شدی که نگو. شدیدا خودت را واسه بابایی لوس می کنی و می خواهی به هر نحوی توجهش را جلب کنی معلومه خیلی دوستش داری چون یه کم که حواسش بهت نباشه گریه می کنی همینطوری بی دلیل شاید هم علتش اینه که خیلی با هم بازی می کنید البته گاها منم قاطی می شم سه تایی توپ بازی و بادکنک بازی می کنیم خیلی حال می ده.یه بازی دیگه مون باز میشیم بسته می شیم که خیلی لذت می بری و یکیش هم بدو بدو دور خونه و از این اتق به اون اتاقه. به همه جمع خونه دستور می دی که دستاشون را باز کنند و بگن من من و تو هر کی را خودت خواستی انتخاب کنی و از دور با سرعت بیایی و بغلشون کنی ولی از اونجاییکه خیلی مهربونی بغل همه به نوبت می ری. ...
21 ارديبهشت 1392

سرما خوردگی

  دختر نازم كوچولو سرما خوردي و آبريزش داري .ويروس سرما خوردگيت را به ماماني هم منتقل كردي و الان احساس مي كنم گلوم درد مي كنه و هي عطسه مي كنم. ٢٦/٠٧/٩١ بعدا نوشت: ساعت 4 شب با جيغ و گريه بيدار شدي وعمو عمو راه انداختي و نصف شب كامپيوتر را نشان مي دادي. من و بابايي هم از درد گريه زاري تو زود روشن كرديم نشستي جلوي كامپيوتر با اينكه خوابت مي اومد تا ساعت شش و نيم عمو پورنگ نگاه كردي و آخر سر به زور خوابونديمت . سروته 4 تا آهنگ از عمو پورنگ داري فكر كنم تو اين دو و نيم ساعت هر كدوم را 20 بار گوش كردي . ديگه الان كه اينا را مي نويسم چشام داره از حدقه در مياد آخه ماماني هم بايد پا به پاي تو نگاه مي كرد موقعي كه يه كم...
21 ارديبهشت 1392

روز جهانی کودک سال2

    فرشته قشنگم روزت مبارک.دنیایی زیبا و رویایی پر از صلح، شادی و آرامش برای همه کودکان جهان آرزومندم.       یکشنبه عمه زلیخا نهار دعوت کرده بود نذر داره وهر سال توی حسینیه نهار می ده ولی چون مامانی سر کار بود شما با عزیز و خاله فریبا رفته بودی و من که رسیدم دیگه مهمونها داشتند می رفتن . بعد از حسینیه به اتفاق عزیز  خاله فريباو مادر بزرگ رفتیم شهر بازی که به مناسبت روز کودک برنامه داشتند ولی هوا خیلی سرد بود و نم نم باران می بارید و زود برگشتیم خونه ولی موقعی هم که اونجا بودیم غرفه های زیادی بود که صورت بچه ها را گریم می کرد اما تو نگذاشتی که صورتت را نقاشی کنند.     ...
21 ارديبهشت 1392