دو روز قبل از عروسی
دختر نازم عصر سه شنبه رفتیم به بابایی خرید کردیم بعد از خرید بلوز و شلوار و کراوات به بابایی یه کتونی خوشگل واسه تو خریدیم .دقیقا اون اطراف شانسی یه فروش فوق العاده دیدیم و من رفتم دیدم یه عالمه لباس بچه گانه و زنانه داره که به قیمت خیلی خوبی می ده و کلی خرید واسه خودم و شما هم اونجا کردیم .
چهارشنبه هم مامانی مرخصی بود تا کارهای عقب افتاده را یه سامانی بده.البته دایی رضا هم خونه بود صبح رفتیم خرید و ظهر هم عمه سیما لباس سفید تو را آماده کرده بود و رفتیم از خونشون بگیریم که دم در عمه اینا تو یه جیغ بنفش کشیدی من هم هاج و واج که به تو چی شده دیدم دستت را بالا پایین می کنی و جیغ می زنی که از نزدیک نگاه که کردم دیدم یه زنبور عسل چسبیده به دستت و نیشت زده .خلاصه اینکه رفتیم تو و عمه جون یه کم عسل به دستت مالید و تو کلی گریه کردی و بعد از کلی ناز کشیدن و لوس کردنت لباست را عمه سیما نشون داد و یه کم حواست پرت شد و بهت پوشوندم که خیلی ناز و قشنگ بود عروس کوچولوی من.
بعد از ظهر هم من و عزیز جون هم بالاخره لباسهامون را تحویل گرفتیم و دیگه تقریباً کارهامون ردیف شده بود.و شب هم عمه های مامانی و دختر عمه ها و زن دایی ها و ..اومدن یه کم بزن برقص قبل از شب عروسی کردیم و خوش گذروندیم .تو و امیر و صدرا هم حسابی بازی و شیطونی کردید و بابا جون و دایی رضا هم به حیاط ریسه وصل کردند و لباسهای دامادی بهنام را بردند خونشون.
٠٨/٠٢/٩٢