سرماخوردگی الینا و مامان
چهارشنبه (22/02/95) شب تب كردي و مريض شدي .منم كه بيدار شدم ديدم وضعيت من از تو هم بدتر ه گوشم چنان تيري مي كشيد .طفلي بابايي بيدار بود و تو را پاشويه مي كرد و دارو بهت مي داد و منم سر درد و آبريزش و ..
خلاصه صبح بابايي رفت سر كار و من و شما هم رفتيم دكتر .رفتيم كلينيك فارابي ،مامان چكاپ داد و اومديم پايين دكتر داروهامون را گرفتيم و اومديم يه دور بزنيم كه طبق معمول تو توت فرنگي ديدي و يه بسته خريديم و همونجا شستيم و توي راه خوردي . ماماني هم از مغازه لوكس يه جفت شكر ريز خوشگل خريد(25t).
بعد اومديم خونه و از داروهامون خورديم و يه كم سوپ و عدسي خورديم و بعد از دوش گرفتن وسايلمون را جمع كرديم و رفتيم خونه ثريا جون داديم موهامون را درست كرد و رفتيم تولد . اونجا واقعاً حال نداشتي و بهت خوش نگذشت اما يه كم كيك تونستي بخوري و زود پا شديم اومديم خونه و همونجا خوابت برد. شب هم يه كم تب داشتي و دوباره نتونستيم بخوابيم . اما از جمعه صبح بهتر شدي و عصر هم رفتيم باغ عمه نرگس.