آخر هفته پر كار
عزيز دل مامان 16 و 17 ام مهموني داشتيم.16 ام مادرج ون و خاله فريبا اينا اومدند.از صبح كه پا شديم بعد از خوردن صبحانه مشغول به كار شديم .خونه تميز كردن و گرد گيري شستشوي سرويس بهداشتي و بعد آماده كردن غذا و دسر .
واسه شام :چلو ماهيچه و واسه دسر هم ژله بستني و پودينگ.بابايي هم زحمت كشيد و رفت آقا جون را هم با كمك مادر جون آورد تا دورهمي مون تكميل بشه.واسه شب نشيني هم ماه آبا و هليا اينا اومدن و شب خوبي را گذرونديم .تو هم كلي با هليا بازي كردي و هليا هم يه كار ياد گرفته و همش يه بابا مي گه عمو جعفر خاله رابزن و كلي هم حال مي كنه و مي خنده .سوار ماشينت شده بود و تنهايي اونو مي راند و لذت مي برد.
تا مهمونها رسيدند تو رفتي و وسايل آشپزي ات را برداشتي و خيار خورد كردي و از مهمونها پذيرايي كردي .
موقع رفتن هم دايي رضا و عمو بهنام آقا جون را بردند.
17ام هم گفتيم عزيز جون و عمه ها بيان.دوباره از صبح كه پاشديم خونه را تميز كرديم و حموم رفتيم و بابا رفت نظارت يه ساختمان بعد هم كم و كسري را خريد و برگشت و ادامه كار ظروفا را مرتب كردم و گوشت را بار گذاشتم.
بعد از ظهر هم وسايل سالاد را شستم و آماده كردم و رفتيم بيرون واسه كيان كه اولين بارش بود خونه دايي اش مي اومد يه ژاكت خوشگل خريديم و يه سر به مادر جون اينا زديم و برگشتيم و ادامه كار .
بابايي رفت دنبال عزيز جون اينا و عمه نرگس هم كه اونجا بود آورد .كيان هم طبق معمول گريه مي كرد و نق مي زد.
مهرسام اينا هم رفته بودند قزوين خونه عمه اش ولي شب رسيدند و مهرسام يه بونكر و يه تفنگ خريده بود .يه كم هم خسته راه بود خيلي شيطوني نكرد.عمو رسول هم مرخصي نداشت بياد و عزيز جون هم ناراحت كه عمو شبها خونه نمياد و دلش مي خواد روابطي رسول را بيار داخل شهر (از پادگان خارج شهر) خلاصه شب بعد اومدن آقا فتاح و صبا شام خورديم و يه كم شب نشيني كرديم شب ساعت 10.5 مهمونها رفتند و شما هم چون بد جور سرفه مي كردي بابا رفت يه شربت خريد و بعد از خوردنش تا صبح راحت خوابيدي.
بالاخره آخر هفته پركارم تموم شد و راحت شدم.