11/08/90
چند روز پیش موقعی که ما خونه نبودیم دیگ موتور خونه آپارتمانمون به علت سهل انگاری یه تعمیرکار ترکیده و خدا را شکر که اتفاقی برای کسی نیفتاده به خاطر همین هم دیگه آب گرم نداریم شوفاژها هم كار نمي كنند و با اين هواي سرد ديگه ما مجبور شديم خونه عزيز جون اينا بمونيم تا موتور خونه را تعمير كنند.
واما تغييرات شما،شب ها كه ساعت 8 الي 9 مي خوابيدي ديگه بعد از من مي خوابي .يعني ساعت 11:30 به زور و اگه همه بخوابند مي خوابي. موقعي كه رختخواب ها را مي انداختند تا بخوابيم تازه ذوق مي كردي و بازي ات مي گرفت .
من هم كه ديروز خيلي سر كار خسته شده بودم هي مي خواستم بخوابونمت تا خودم هم بتونم بخوابم ديدم فايده نداره من گرفتم خوابيدم و تو اون اتاق با مادر جون اينا بيدار مونده بودي تا دايي از سر كار برگرده بعد تازه مادر جون مي گفت كه با دايي رضا شام هم خوردي و ساعت 11:30 منو بيدار كردنكه بهت شير بدم كه بخوابي .
خلاصه خير اين اتفاق واسه تو بوده كه چند روزي حسابي شلوغ كني و خوش بگذروني
تا تولد دختر نازم فقط 4 روز مونده.