سرما خوردگی عزیز جون
٢١/٠٩/٩٠
نزدیک به یه هفته است که مادر جون بد جوری سرما خورده بود و یه هفته ای بود که اصلاً نمی تونست از جاش بلند بشه . چند بار بابایی بردش دکتر و هر بار آمپول و سرم. خلاصه چند سالی بود که اینطوری مریض نشده بود.این آنفولانزا خیلی بدجنس بود که تونسته بود مادر جون را یه هفته بخوابونه .ولی شکر خدا از امروز یه کم بهتره .توی این مدت خاله فریباخیلی زحمت کشیده و کارهارا انجام و از مادر جون پرستاری کرده .
من نگران این بودم که خدای نکرده تو از مادر جون بگیری. ولی باز هم شکر خدای مهربون نگرفتی.
عزیز مامان روز به روز شیرین تر می شی . فقط دوست داری که بازی کنی ، خودش هم بازی های پر هیجان با زبون خودت حرف می زنی ، قربون اون حرف زدنت . کلی با موبایل ازت فیلم گرفتیم ان شا ا... بزرگ که شدی نگاه کنی و لذت ببری.موقعی که صدای آهنگ می شنویمی رقصی و سر جات می چرخی تا جایی که سرت گیج می ره و میفتی. و دوباره از نو..