12/11/90
سلام دختر نازم
عزیز دل مامان داری کم کمک بزرگ می شی و رفتار هات هم با بزرگ شدنت تغییر می کنه داری لجباز می شی و تا اون چیزی که می خوای برآورده نشه آویزون می شی و نق می زنی و اگه بی تفاوت باشیم و به حرفت گوش ندیم گریه می کنی. عاشق حرف زدن با تلفنی اونم فقط با صبا گوشی را می گیری و با زبون مخصوص خودت چقدر شیرین حرف می زنی وسطا حرف صبا را هم تایید می کنی هم هم میکنی یعنی می فهمم چی می گی.ولی من عاشقتم.
راستی دایی رضا هم رفته تهران تا اگه خدا بخواد هفته ای یه بار با هاشون تو برنامه مجله خبری همکاری کنه تا ببینیم بعد چی می شه الان که ما را دلخوش کرده هفته ای یه بار بقیه هفته را میاد اینجا. امیدوارم نره برای موندگار شدن تو تهران که من یکی خیلی ناراحت می شم .
الان هم که می خوایی پاشی و برقصی دست منو هم می گیری که منم بلند شم و با هم برقصیم و گرنه دیگه تنهایی هم نمی رقصی ولی فکر کنم روزی حتما یه ساعت را شو نگاه می کنی.عاشق حباب سازی که ما فوت کنیم تو هم بگیری تا بترکن کلی ذوق می کن قربونت برم . راستی فوت کردن را هم یاد گرفتی و تا حباب ساز را می بینی پشت سر هم فوت می کنی .اونقدر شر و بلا شدی که هر چی رو کابینت از این گلهای ژله ای مانند داشتم کندی و ریختی زمین حالا دیگه خیالت از بابت اونا راحت شد .خدا راشکر