روز مهندس
دختر عزيزم ديروز تولد معين بود.روز مهندس هم بود كه اين روز را به بابايي تبريك مي گيم. خلاصه اينكه ديروز يه كم سرمون شلوغ بود.اول از همه كه صبح من و تو با همديگه رفتيم خونه مامان اينا تا از اونجا حاضر بشيم بريم تولد.تو هم كنار مامان روي صندلي ماشين خودت نشستي و تا اونجا ساكت بودي و صدات هم در نيومد.آفرين به دختر قشنگم.
بعد از ظهر حاضر شديم و رفتيم تولد .اونجا كلي تو خوشحال بودي و بهت خوش مي گذشت. و با همه وسط مي چرخيدي و مي رقصيدي .گاهاً هم دست يه نفر را مي گرفتي كه اون هم بلند بشه يا تو برقصه مثلا براي نمونه دختر عمو مهر انگيزكه اصلاً رقص بلد نيست . كلي هم خنديديم و بعد كه از دختر عمو نتيجه اي نگرفتي دست منو گرفته بودي كه پاشم.بعد که کیک را آوردن و شمع ها را روشن کردند من حواسم به تو بود دیدم که از دور داری فوت می کنی. خلاصه از اول مراسم تا آخرش سر پا بودي (توي فيلم هم افتادي كه وقتي به اميد خدا بزرگ شدي مي بيني )مگه اون موقعي كه شير مي خواستي و مي اومدي بغلم كه البته تعداش هم كم نبود.دست مامان معين درد نكنه كه تولد مي گيره و كلي بهمون خوش مي گذره .
بعد از ظهر هم بابايي قرار بود بره جشن كه نظام مهندسی براشون هرسال مي گيره البته ما هم مي تونستيم با هاش بريم ولي ان شا ا.. از سال هاي ديگه كه تو برزگتر مي شي باهم مي ريم .امسال بابايي تنهايي رفت.بعد مامان از نبود بابا استفاده كرد و رفت يه بلوز خوشگل براش خريد و وقتي بابايي برگشت با اين هديه غافلگيرش كرد.
بعد از شام هم رفتيم خونه صدر اينا و اونجا تو از همه اسباب بازي هاي صدرا مثل ماشين شارژي و صندلي بادي و اسبش مي ترسيدي و سوار هيچكدومش نشدي(آخه هنوز ني ني اي)
١٠/١٢/٩٠