خودموني
عسلم امسال سيزده بدر رفتيم باغ عمه نرگس.(ما و عمه اكرم و عمه زهرا اينا با دايي بابا.)خوب بود ،خوش گذشت ولي براي من طعم سيزده بدر هر سال را نمي داد چون ما هر سال يه جاي جديد مي ريم و اينجا خيلي تكراري بودو از طرفي هم مونده بودم به فكر عزيز اينا كه تنها بودن و دلم مي خواست پيش ما بودن ولي خوب شرايط خاص اونا اجازه نمي داد مدت طولاني را بيرون بمونند و به خاطر همين هم بعد از ظهر با دايي ها يه سر رفته بودند تهم و زود برگشته بودند خونه.
ما هم ساعت 11 رفتيم و حدود 6 بعد از ظهر برگشتيم خونه. براي نهار جوجه كباب خورديم و براي عصرانه هم عمه نرگس زحمت كشيده بود و آش ماست درست كرده بود. و اما دختر عسلم كلاً خستگي ناپذير بود و با همه يه دور باغ را چرخيد از شانس هوا خوب بود و باران نباريد
ولي خيلي بادي بود و همه عكسات با شال و كلاه و لباس زمستوني هاته . بازم من نگران بودم سرما نخوري چون اصلا توي اتاق نمي اومدي و بيرون بودي و مي گفتي كه بذاريم زمين و خودت راه بري و از زمين دو تا چوب پيدا كرده بودي و روي خاك مي كشيدي.من نزديك ظهر برات كوفته قلقلي درست كردم يه كم از اون خوردي و بس .
توي تعطيلات دخملم خيلي بهونه گيري مي كردي و واقعاً من و بابايي را اذيت كردي.غذا نمي خوردي و فقط شير ماماني را مي خوردي.واسه همين هم يه كم لاغر شدي . توي خونه طاقت نمي اوردي و موقعي كه مي رفتيم خونه عزيز اينا دستت را مي انداختي دور گردن مامانم و خيلي از خودت خوشحالي در مي كردي آخه عسل خانوم من به اونجا و به ماماني عادت كرده. انگار كه خونه اصلي ات اونجاست و خيلي خوب بر خورد مي كردي و بازي مي كردي. اما خونه خودمون مي اومدي و نمي گذاشتي دست به هيچ چي بزنم و كارهاي خونه را انجام بدم دست هر دو مون را مي گرفتي و مي گفتي دوتاتون هم بشينيد تا من بازي كنم . خلاصه شيريني ديگه.
ولي مهمون اومدني خيلي خوشحال مي شدي و مي رفتي بازي مي كردي با هاشون. عزيزم بالاخره تو هم بچه اي و خبر از كار بزرگتر ها نداري كه، مي گي فقط با من بازي كنندو برقصند و خوش بگذرانيم.
٢١/٠١/٩١