گردش بهاري
ديروز با عمه اينا رفتيم يه جاي با صفا كه تا به حال نرفته بوديم.(نزديكهاي طارم) صبح ساعت 7 قبل از اينكه تو از خواب ناز پا شي رفتيم توي راه بوديم كه از خواب پا شدي و تا چشمت به صبا افتاد خوشحال شدي و خنديدي .اتفاقا سالگرد ازدواج اكرم و مهدي بود كه با يه كيك ما رو سورپرايز كردند. وقتي رسيديم يه صبحانه كه ما تداركش را ديده بوديم خورديم و بعد هم بابا و آقا مهدي رفتند كوه و2 ساعت بعد واسمون ريواس آوردند و ماهم همون پايين مونديم و به اتفاق عمه ها اطراف قدم زديم . تازه اونجا هم تو يه دوست(معصومه) پيدا كرده بودي و كلي بازي كردي(به اون بيچاره زور هم مي گفتي به اين ترتيب كه خودت كه توپ داشتي هيچ، توپ اونم گرفته بودي و بهش نمي دادي). نهار هم خورديم و عصر برگشتيم خونه.
اين ماه به اميد خدا واكسن 18 ماهگيت را مي خواي بزني اونهم تموم مي شد من يه نفس راحت مي كشيدم.از شانس افتاده شنبه بايد مرخصي بگيرم تا پيشت باشم عزيزم.
ا
احتمالا خاله فريبا هم شنبه ام مي خواد يه عقد خودموني بگيره .بايد تا اون موقع آماده بشيم..البته خاله اينا تصميم داشتند روز جمعه باشه كه شب تولد حضرت فاطمه است ولي چون بابايي نبود به خاطر بابا مراسم را نگه داشتند واسه شنبه.
٠٤/٠٢/٩١