مهمونی در ماه مبارک رمضان

بازار مهمونی های ماه رمضون حسابی داغ شده  یا مهمونی می ریم یا مهمون داریم.مامان زرنگت هم چهارشنبه مهمون داشت و هم جمعه شب ، ولی حسابی خسته شده بودم .توی ماه رمضان هم باید تدارک افطار ببینی و هم شام که لحظه آخر آدم به بدو بدو می افته و بازم می بینی یه جای کار می لنگه و یه چیز سر سفره کمه .و آخر شب هم از فرط دل درد که به علت زیاد خوردن بوجود میاد نمی تونی بخوابی.

 و اما مهمونهامون کیا بودند:چهارشنبه شب عمه اینا و جمعه شب خاله اینا و خانواده عمو بهنام اومده بودند. تو هم یه کم به پر و پامون پیچیدی ولی موقع اومدن مهمونها دختر خوبی شدی و نشستی سر سفره و شلوغ نکردی.هر دو روز با اینکه خیلی خسته شده بودم ولی خوش گذشت.آخه من خیلی مهمونی دوست دارم.

راستی دختر مهربونم ، مهرونتر از قبل شدی و میری و میایی و مامانی را بغل می کنی و حسابی بوس بارانش می کنی .دیروز که اولین بار بود  اومدی از پشت بغلم کردی و خم شدی به سمت صورتم و پشت سر هم بوسم کردی  من هم از ذوق چشمام پر شده بود و سرشار از حس دوست داشتن  شده بودم.و از شیطنت تو هم بگم که هر وقت بابا خواهش می کرد که بری بوسش کنی بدو می اومدی و مامان را بوس می کردی..جیگر این دختر شیطون را بخورم من.

کم کم پمپرز را می خواهیم از برنامه روزانه ات حذف کنیم یه مدتی که شب اصلا پوشکت نمی کنم و هر وقت که بیدار شدی می برمت دستشویی و ...روزها هم هر یه ربع مامانم می بردو گاها نمی تونی خودت و نگه داری و ...

١٨/٠٥/٩١