سفر کوتاه به تهران
سه سال ازآخرين باري كه براي به دنيا آوردنت به تهران رفتيم مي گذشت منم خيلي دلم مي خواست برم هم يه گشتي بزنيم و هم برم خونه نگار اينا اصلا فرصت نشده بود بعد از عروسيش بريم خونه اش را ببينيم، تا اينكه يه فرصتي پيش اومد و شنبه بعد از شركت به سمت تهران راهي شديم عمه و سپيده هم از شانس زنجان بودند كه اونا را هم با خودمون برديم .روز اول قبل از ظهر رفتيم بازار عبدل آباد را گشتيم (فقط هم واسه تو خريد كردم و واقعا بيشتر حال مي كنم به تو خودم خريد كنم تا به خودم)از ساعت 11 تا 2:30 گشتیم كه من و شما و نگار و ايليا بوديم خاله فرزانه و سپيده هم واسه خودشون جدا مي گشتند و قاطي ما بچه دار ها نمي شدند،با وجود شما 4 ساعت گشتيم واي به روزي كه شماها نبوديد اونوقت فكر كنم کرکره ها را پایین کشیدنی برمي گشتيم خونه .البته از خودم هم بعید می دونم آخه روز عادي يه كم راه مي روم پام درد مي گيره اما تو تهران از ذوق خريد بي حس شده بود .(آخه چرررررررا ماخانوما اینقدر عاشق خريديم)..بعد از ظهر هم با بابايي و برو بچ رفتيم هفت تير من سه سوته يه مانتو خريدم .چون وقت هم نداشتيم رفتيم سپهسالار،اونجا تو و ايليا آويزان بابايي شديد از شانس بابايي ايليا بغل مامانش گريه مي كرد و خودش را پرت مي كرد بغل بابايي.خلاصه من كه مي خواستم واسه خودم كيف و كفش بخرم و واسه تو هم كفش تابستوني بگيرم اما رو هر چي دست گذاشتيم یا سايز ما را نداشت یا رنگ مورد نظر مون را ما هم دست از پا درازتر برگشتيم عمه اينا هم شام درست كرده بودند آورده بودند پارك نزديك خونشون ما هم مستقيما رفتيم پيش اونا شام خورديم و اومديم خونه با اينكه خيلي خسته شده بودي اما شب بهونه خونه را گرفته بودي و نمي خوابيدي گريه مي كردي كه بريم خونمون كه بابايي كلي چرخوندت و باهات حرف زد تا خوابيدي .
دوشنبه هم صبح قرار شد بريم كاخ سعد آباد با هزار زحمت رفتيم رسيديم كاخ از شانس ما دوشنبه ها تعطيل بودند كه تا اونجا كه رفته بوديم رفتيم يه چرخي تو دربند زديم و رفتيم كاخ نياوران تو هم طول مسير خوابيدي و كاخ نياوران كه رسيديم سر حال بودي و زبون مي ريختي و شيطوني مي كردي اما تو كاخ هم خسته شدي و كلا بغل بابا بودي نهار را هم اومدیم خونه نگار اینا خوردیم بعد از ظهر ساعت شش به سمت زنجان حرکت کردیم.