اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

الیناگلینا

تعطیلات خود را چگونه گذراندیم.

1392/5/28 12:58
نویسنده : فاطمه
343 بازدید
اشتراک گذاری

 

 ٢٦/٠٥/٩٢

عزیز دلم می خواستیم تو این تعطیلات بریم ارومیه،اما جور نشد و به خاطر پروژه بابایی که دقیقا وسط تعطیلات افتاده بود نتونستیم بریم.اما تو خونه موندن هم بد نشد و یه استراحت حسابی و البته زودگذری شد.چهارشنبه هم عروسی پسر دایی بابایی بود و اونجا بودیم .

عمر من خیلی همه کارهات شیرینه ولی من همه را نمی تونم،البته خیلی هاش هم یادم میره بنویسم .اما تو عروسی يوسف اولش خوابت می اومد و بغل من بودی  و زیر چشمی به همه نگاه می کردی.اما تا آهنگ مورد علاقه ات پخش شد چشات برق زد و خودت را انداختی پایین که بری وسط .خيلي هم ناز رقصيدي و بيشتر چرخيدي كه بهت شاباش دادند .آخر سر پولهايي كه دستت بودن را انداختي بالا ريخت زمين .قربونت برم كه پولها را سر خود خواستي بريزي .با يه اعتماد به نفس و غروري هم ديگه به پولها چپ نگاه نكردي.

قبل اينكه بريم عروسي، من آماده ات كردم رفتي حياط ،بابا هم حياط بود و مادر جون هم رو پله نشسته بود بعد از مدتي در بيرون بسته شد عزيز به بابايي كه اومده پايين  گفت الينا رفت بيرون در بسته شد كه بلافاصله بابا اومد بيرون دنبالت .اما تو يه چشم بهم زدن تو غيبت زد .من كه خونه بودم متوجه نبودم اما بابايي كه ديده نيستي خيلي ترسيده بود با عزيز دنبالت مي گشتن كه نگو سر كوچه مون كه مي ري ودور مي زني (شبيه L) يه بقالي هست كه با فروشنده اش هم حسابي دوست شدي(آقا سيد)، نگو سر خود رفتي تو مغازه و اينا پيدات نمي كنن .كه بابايي اومده ديده اونجايي و يه بستني هم دستته.خلاصه كه اصلا نميشه لحظه اي ازت غافل شد مي گذاري مي ري خودش خريد از سيد.

ديروز هم مامان مي گفت رفتيم مغازه آقا سيد بستني نداشته قهر كردي،ديگه چيز ديگه هم نمي خواستي.سيد هم به تو مي گه دختر عصباني.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهسا مامان نورا
26 مرداد 92 18:46
همیشه به جشن وشادی ایشاله
مامان فرنيا
27 مرداد 92 15:25
واقعا اين تعطيلات و استراحت لازم بود بخصوص اينكه چند روزي تمام ساعات روز را همه خانواده دور هم باشن