بدون عنوان
دختر نازم مهربونم عشقم اين روزها به خاطر مشغله كاريم نمي تونم مرتب برات از شيرين كاريهاتبنويسم، اما داري بزرگ مي شي و نازتر و قشنگتر از روز پيش و مودب تر و مهربونتر از گذشته .يه تيكه كلام داري كه به هر چيزي كه بهش ذوق مي كني مي گي:آهان فهميدم . مثلا اون روز داشت برف مي باريد ذوق كردي و مي گي :آهان فهميدم داره برف مياد.
بعد از سرما خوردگيت كم غذا شده بودي و بهت كه دو سه قاشق غذا مي دادم مي گفتي دستت درد نكنه ديگه سير شدم .منم كه گير مي دادم بيشتر بخوري مي گفتي:مي خوام كوچولو بشم .يعني ديگه حرف واسه گفتن من نمي مونه.
جديداً اخبار مي گي: مي ري تو جايگاهت خونه مادر جون واي مي ايستي و مي گي تلوزيون(خودت) را روشن كن.بعد كه ما تلوزيون را روشن مي كنيم شروع مي كني به گفتن اخبار.به نام خدا سلام .يه اخبار ديگه را شروع مي كنيم آخرش هم مي گي:خداهظ(خداحافظ).
وقتي كه ما بين خودمون حرف مي زنيم و به تو توجهي نمي كنيم .با اعتراض مي گي به من تعريف كن،يعني تو هر حال مخاطبتون من باشم.
وقتي از موضوعي خوشحال مي شي مي گي:خوش به حالت.خوش به حال الينا
موقعي كه جمله ات سواليه:مامان شب يا روزه يا شبه يا روز.
در كل ميونه ات با بابايي بيشتر جوره تا من .من خيلي وقتها نقش بابا را بازي مي كنم تا بهم توجه كني و به حرفم گوش بدهي.
علاقه خيلي زيادي به مادر جون داري و واقعا خيسلي دوستش داري .گاهاً كه موقع رفتن ما بيدار مي شي مي برمت بالا و مي ري بغل مادر جون و خدا را شكر اصلا ناراحت نمي شي كه من ازت جدا مي شم.
تو ماشين به بابا گفتي :از من بپرس مامان دوست داري يا ماشين و يا بابا را. بابا از تو مي پرسه و در جواب مي گي : مامان
عاشقتم گلم كه منو از همه بيشتر دوست داري.
رفته بودیم یه جایی که تا به حال با تو اونجا نرفته بودم ،اول اینکه اصلاً احساس غریبی نمی کردی و کامل جواب هر سوالی را می دادی .دوم اینکه وسطا رفتیم دستشویی به من می گی مامان من خیلی خوشحالم مامان منو آوردی خونه غریبه ها.