کوچکتر از من
٠٩/٠٥/٩٠
دیروز با مامانی و خاله ها رفتیم خونه معین اینا. ایلیا از تهران اومده بود و خونه معین اینا بود و ما تا به حال ندیده بودیمش آخه تازه ٤٥ روزه که به دنیا اومده ،ما برای تبریک و دیدنشون رفتیم.من پیشه ایلیا خیلی بزرگ بودم. و واسه همین خاطر خیلی مامانم افتخار می کرد که اون روزهای سخت را گذرونده و منو بزرگ کرده نگار(مامان ایلیا) هم هی می گفت فاطمه خوش به حالت کاش ایلیا هم یه روز مثل الینا بشه یعنی من این روز رو می بینم.من خیلی دلم می خواست ایلیا را نوازش بدم .اما مامانم هی می گفت نگار مواظب باش الینا،ایلیا را چنگ نزنه یه موقع.کاش یه روز گیرم بیفته تا حسابی نوازشش کنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی