دی ماه 98

چهارشنبه عصر هوا برفی شد من تا دیدم برفیه سریع مرخصی گرفتم که صبح راحت بخوابی و جابه جا نکنیم ات.تو سرویس بودیم که زنگ زدی به بابا و گفتی که کمربند گرفتی و خوشحال بودی و قرار گذاشتی که منو سورپرایز کنی (نازی)خلاصه رفتیم واسه خونه یه کم خرید کردیم و بعدش با کلی نقشه رفتیم گلریز و شام خوردیم . عشقم سورپرایز کردن هم بلد نیستی ولی عاشق سورپرایزی .بعدش کلی منت گذاشتی که فقط من تو رو سورپرایز می کنم تو یه بار هم منو سورپرایز نکردی.

پنجشنبه 12 دیماه تو مدرسه جلسه داشتیم راجع به جشن تکلیف و هزینه اش بود که چادر نماز کیا می خوان نفری 100 هزار تومن هزینه اعلام کردند که اکثرا موافق بودند.بعد یه روانشناس اومد راجع به بلوغ و رفتار با بچه ها صحبت کرد و منم آخرش رو پیچوندم و اومدم با خانومتون صحبت کردم که سرما خورده بودی و غایب بودی بعد خانم تون گفت که از درست راضیه ولی یه خورده حساسی و با بچه ها خیلی جور در نمیایی.

خلاصه بعدش رفتم خونه مادرجون و دیدم دارند صبحونه لوبیا می خورند منم یه کم خوردم و بعد خاله و فرنام رو آوردم خونمون ظهر مادر جون هم اومد و بعدش یه خورده جمع و جور کردم و دراز کشیده بودم که بابا زنگ زد و گفت موکت هایی که برای اتاق خوابهامون سفارش داده بودیم رسید عصر دیگه شروع کردیم به جابجایی وسایل ، که موکت ها رو بندازیم شام هم خونه مادرجون دعوت بودیم ساعت 8 دیگه خونه رو نیمه کاره رها کردیم یه کم هم خسته شده بودیم رفتیم و موکت آشپزخونه مادرجون رو هم بردیم اونجا عمو بهنام و عمو مجتبی  کمک کردند و موکت رو پهن کردند خیلی خوشگل شد.

جمعه هم صبح که پا شدیم مشغول به ادامه کار بودیم که عزیز زنگ زد نهار بیایید اینجا .بعدش زهرا زنگ زد و گفت سردار سلیمانی رو ترور کردند.بعد دیگه شروع شد بورس کلا بهم ریخت دلار رفت بالا و همه جا بحث انتقام و این حرف ها و ...خلاصه بد بختی های ایران ادامه داره و تموم شدنی نیست .امیدوارم جنگ راه نندازند.

این ماه فهمیدم که دوست دوران راهنمایی ام که الانم همکارم  بهاره جون سرطان سینه گرفته ، وقتی که فهمیدم خیلی ناراحت شدم .دیروز که هوا سرد شد مدارس رو  تعطیل کردند منم مرخصی بودم صبح ساعت 11 رفتیم خونشون و یه کم با هم حرف زدیم . خودش خیلی ناراحته و نگرانه