28/01/91
دختر نازم عاشق بيرون و خاك بازيه.سراشيبي و سر بالايي و راه مستقيم براش فرقي نمي كنه .مهم اينه كه راه باشه و بدون مانع بره. عزيز جون هر وقت كه تو دلتنگ مي شي مي بره حياط تا بازي كني.دوست داري بري توي باغچه و خاك ها را برداري و بندازي بالا.عزيز جون ديروز مي گفت كه مي توني در حياط را هم باز كني از زنجيرش مي كشي و در راحت باز مي شه .اي دختر بازيگوش.
راستي دختركم امشب آقا بهنام و خانواده براي صحبت راجع به رسم و رسوم ميايند و شير بها و مهريه را امشب تعيين مي كنند.به اميد خدا به خير و خوشي تموم بشه. به قول بازي كلاغ پر گنجشك پر خاله فريبا هم پر شد.ان شا ا... كه باهم به آرزو هاشون و هرچي كه مي خواهند برسند.فقط اين وسط طفلك فرزانه كه موقع امتحاناشه ضرر مي كنه چون نمي تونه حواسش را جمع كنه و درسش رابخونه.اميدوارم لطمه اي به درسش نخوره.
آقا بهنام يه خواهر زاده 3 ساله داره به اسم سينا كه خيلي پسر با نمكيه، تو جلسه اول خواستگاري هم اومده بود و اولش خيلي باهم بازي كرديد
ولي يه ساعت كه گذشت كم كم مي خواستيد به هم زور بگيد.سينا هم خيلي حرفهاي بامزه و از روي بزرگي مي زد مثلا نمي گذاشت تو تلوزيون نگاه كني و توجيه اش هم اين بود كه از "جلو نگاه مي كنه چشماش ضعيف مي شه" ما هم تماشا چي فيلمي كه شما در آورده بوديد ، بوديم.البته الينا هم اصلا كم نمي آورد يه جا سينا دستش را گذاشت روي سرش كه يعني سرم درد گرفت تو هم رفته بودي و همون دستش را گرفته بودي كه الا و للابايد دستت رابندازي.آخر سر سينا رفت تو اتاقي كه بهنام و فريبا داشتند حرف مي زدند و گفت دايي بريم شب شد.ما هم به شما مي خنديديم.