یک مهر شروع از شیر گرفتن دخترم
٠٥/٠٧/٩١
عسل مامان دیروز که اومدم خونه ، شیر نخواستی یه کم کنارم بودی و بعد رفتی کارتون نگاه کردی. منم چون قصد داشتم که کم کم از شیر بگیرمت یه لحظه جرقه زد که بروم روی سینه ام چسب بزنم و اگه اومدی سراغش بگم که اوفو شده.حدودای ساعت ٥ بود که اومدی و گفتی نم نم . منم نشون دادم و گفتم اوفو شده تو هم یه کم ناراحت شدی و دستت را گذاشتی روی شکمت و احساس ترحم کردی بهم . بعد تا بخوابی فقط یه بار بهونه شیر را گرفتی و دوباره که با صحنه چسب شده مواجه شدی .یه کم گریه کردی و خلاصه هی بهونه های کوچولو می گرفتی . اما شب که موقع خواب شد اذیت شدی چون تو این (تقریبا)دوسال عادت داشتی با شیر خوردن بغل مامان بخوابی اما دیروز با گریه و بدون شیر خوردن خوابیدی . تو که بغلم بودی توی اتاق گردوندمت تا خوابیدی . اما دلم واقعا بهت می سوخت .همین که بغلم خوابیدی نوبت من شد و های های گریه کردم . اما بابایی گفت که باید قوی باشم اما خیلی کار سختیه ،چون فقط تو به من عادت نداشتی منم بودم که بهت عادت کرده بودم و از شیر خوردن لذت می بردم . خلاصه کنم که خیلی سینه مامان سفت و دردناک شده و دارم روز شماری می کنم که این اوضاع به خیر و خوشی تموم بشه و ان شا الله تو تولدت یه دختر کاملا مستقل شده باشی. خدای مهربونم را شاکرم و احساس خیلی خوبی دارم که تونستم حق مادریم را ادا کنم و ٢٣ ماه به دختر عزیز تر از جونم شیرم را بدهم.