عید قربان2

عسلم این چند روز سرمون حسابی شلوغ بود و جشن و عقد و عید و .. خلاصه همه قشنگی ها یه جا جمع شده بود. عصر پنجشنبه که عقد سپیده دختر عمه من بود، باورش هم برام سخته که دختر بچه های دیروز دارن عروس می شن. و شب هم برای خاله فریبا عیدی  آوردند.تو هم فرشته کوچولوی من حسابی رقصیدی و ناز و عشوه اومدی.بعد از ظهر هم چون جشن بودیم نخوابیدی و شب هم که می خواستی بخوابی مهمونهای خاله فریبا اومد و سینا و ملیکا را که دیدی دوباره خواب از چشمای قشنگت پرید و اونقدر بازی کردید و رقصیدی که موقعی که مهمونها رفتن تا صبح ساعت ده بیهوش افتادی و یه کار با نمکی که کردی این بود: هر کاری می بینی فوری یاد می گیری برای مثال کادوهای فریبا را که مهتاب باز می کرد و تک تک نشون می داد را حفظ کرده بودی بعد رفتنشون برای بابا همون حرکت را اجرا می کردی و آخرش دست می زدی دقیقا کپی کار مهتاب و نکته ای که داره اینه که اصلا حواست هم به مهتاب و کادوها نبود.ای بلاچه اینا رو کی ثبت کردی نمی دونم .

این روزها دختر نازم عاشق عروسک شدی و رفتار و برخوردی که ما با تو داریم تو هم با عروسکت می کنی . مثلا ازش می پرسی آب ، نم (یعنی آب می خوای یا غذا).بعد قاشق خاله بازی رو می گیری جلوی دهنش و بهش غذا می دی. عروسک خوابوندنت با مزه است .خودت که شبها می خواهی بخوابی تو بغلمون می چرخونیم و گاها که خیلی اذیت می کنی و نمی خوابی من و بابایی جامون عوض می شه و یه اه هم میگیم که چرا نمی خوابی . دیشب خونه عمه اینا عروسکت را می چرخوندی بعد کلی لا لا گفتن بردی به عمه اکرم می دیش و یه ااه هم پشت بندش می کنی که خسته شدم و نخوابید ما هم به این رفتار تو غش کرده بودیم.تلفن حرف زدنت هم عینه مامانیه.دوستت دارم عشقم.

٠٧/٠٨/٩١