الینا در آستانه دو سالگی

این روزها اونقدر بلا شدی که نگو. شدیدا خودت را واسه بابایی لوس می کنی و می خواهی به هر نحوی توجهش را جلب کنی معلومه خیلی دوستش داری چون یه کم که حواسش بهت نباشه گریه می کنی همینطوری بی دلیل شاید هم علتش اینه که خیلی با هم بازی می کنید البته گاها منم قاطی می شم سه تایی توپ بازی و بادکنک بازی می کنیم خیلی حال می ده.یه بازی دیگه مون باز میشیم بسته می شیم که خیلی لذت می بری و یکیش هم بدو بدو دور خونه و از این اتق به اون اتاقه.

به همه جمع خونه دستور می دی که دستاشون را باز کنند و بگن من من و تو هر کی را خودت خواستی انتخاب کنی و از دور با سرعت بیایی و بغلشون کنی ولی از اونجاییکه خیلی مهربونی بغل همه به نوبت می ری.

عاشق خودتی و توی آیینه خودت را می بینی و بوس می کنی و هر وقت لباس نو می پوشی خیلی خوشت میاد و ما که تعریفت می کنیم کلی پز می دی.

شبها با عروسکت می خوابی یه عالمه عروسکهای خوشگل داری اما عاشق  یکیشی که از خونه دایی بابا آوردی با اینکه عروسک خیلی  معمولیه خیلی عاشقش شدی و با خودت همه جا می چرخونی این هم یه نمونه از برعکسی بچه هاس که اونهمه عروسک داری و دست بهشون نمی زنی در عوض رفتی از جای دیگه عروسک آوردی .

یه کار با مزه هم می کنی اینه که یه  بار فرمون دادن مامانی را دیدی و الان هر وقت بابا می خواد ماشینو پارک کنه با دست اشاره می کنی بیا بیا و آخرش هم می گی خوب بسه.

کلمه های جدیدت هم یاد گرفتی :آنیسا ، بازی ، ترس ،دونگی و  تقريبا هر چي كه مي گيم بگو مي گي اما يه كم اينور اونور ولي يه جمله سه كلمه اي هم موقعي كه رضا رفت بيرون گفتي:(دايي سرده بيا.).

١٤/٠٨/٩١