بدون عنوان
دختر نازم مريض شده و هر چي مي خوره بالا مياره.
شب راحت نخوابيدي و هر نيم ساعت يه بار بلند شدي و بهونه آب گرفتي .بعد با اين كه پوشك داشتي بيدار شدي و گفتي جيش .دوباره پوشكت را باز كردم و جات را عوض كردم و خوابيدي ولي ساعت 6:30 صبح بيدار شدي من به بابايي گفتم شايد گشنه باشه بهش نون بديم اما تو از اونور گفتي نون نه و بابايي يه كم برات آجيل آورد و بعد خوردن يه كم آجيل حالت بهم خورد و يه ربع بعد بغل بابايي چرخيدي و خوابت برد. و من اومدم شركت و تموم فكرم موند پيش گل دخترم.اميدوارم هيچ وقت مريض و بي حال نباشي.
بعداً نوشت:
ماماني دوشنبه را مرخصي گرفت تا پيشت باشه خيلي بيحال و كسل بودي و فقط بغل ماماني خوابيدي.خيلي به زور يه لقمه مي خوري ولي شكر خدا حالت بهم نخورد.
راستي پنجشنبه بالاخره از آتليه وقت گرفتم و تو را آماده كردم و با كوله باري از لباس و عروسك بعد از ظهر با بابايي رفتيم آتليه ولي اجازه ندادي حتي يه دونه عكس هم ازت بگيريم .خلاصه با چشم گريان برگشتيم خونه. البته من خودم نمي تونم يه عكس ثابت ازت بگيرم و مثلا از 100 تا عكسي كه بگيرم شايد 5 تاش قابل چاپ باشه اونقدر تكون مي خوري يا هم كه سرت را بالا نمي گيري خلاصه مادر دق ميدي يه عكس ازت بگيرم.
٢٤/٠٨/٩١