تعطیلات آخر هفته
پنجشنبه صبح بابا تا ساعت ١٠:٣٠ کلاس داشت .بعد که اومد خونه رفتیم حیاط تا یه کم ماشین را تمیز کنیم من داخلش جارو برقی کشیدم و تمیز کردم و بابایی بیرون ماشین راشست و دستمال کشید.شما هم با عزیز جون نشستید حیاط و تخمه شکستید.بعد که ظهر شد تصمیم گرفتیم بریم نهار را بیرون بخوریم .من هوس جیگر کرده بودم اما تا دم در رفتیم اما بخاطر تو پشیمون شدیم و رفتیم صدف که یه چیزی بگیریم که تو هم بتونی بخوری، توی راه هم تو خوابت برد اما دم در كه رسيديم بيدار شدي.جاي همه دوستان خالي كه خيلي خوشمزه بود اما آخرهاي نهر بود كه تو رفتي يه گوشه وايسادي من هم فهميدم كه كار داري به بابايي گفتم يه كم بجنب كه الينا خرابكاري مي كنه .خلاصه از اونجايي كه يه شورت و يه شلوار نخي و يه جوراب شلواري بهت پوشونده بودم عطر و گلابت متصاعد نشد و بدون تموم كردن كارمون برگشتيم خونه چون قرار بود بعد نهار بريم خريد .البته بهتر شد اومديم يه كم خوابيديم بعد عصر رفتيم رفاه و بعد از اون خونه عمه زهرا اينا.
جمعه هم كلاً خونه بوديم نهار خونه عزيز بالايي بوديم آبگوشت خورديم و شب هم با دايي جون رفتيم بيرون ، تو بستني خوردي و ما هم آب انار( واقعاً طبيعي ) بعد هم كه عزيز دلش شيريني لطيفه مي خواست اومديم از ايللر هم شيريني گرفتيم" تو قنادي تو يه لحظه با يه دختر هم قد خودت دوست شدي واومدني بوس و با باي ".با اين روابط عمومي بالا جون مي ده بري مهد و با بچه ها دوست بشي ، در كل خيلي خوش گذشت دست دايي درد نكنه كه حسابي به زحمت افتاد.ان شا ا.. عروسيش
١٥/٠٩/٩١