اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

الیناگلینا

قصه گفتن

1392/2/21 16:39
نویسنده : فاطمه
277 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

ناز گل مامان جدیدا به جای اینکه بغل کنیم و راه ببریمت تا بخوابی با قصه خوابت می بره. می گی پیشی ، هاپو،جوجه :یعنی قصه ای بگو که توش هاپو و پیشی باشه.قصه های من در آوردی ما هم فقط در حد اینه که پیشی با هاپو توپ بازی کرد و....در كل قصه هاي بي استرسي مي گيم ولی نصفه شب با گریه بیدار می شی و مثل اینکه خواب دیده باشی و ترسیده باشی هاپو و پیشی راه می اندازی . در کل مامانی موضعت شفاف نیست ببینیم از پیشی و هاپو می ترسی یا خوشت میاد.

شکلکهای جالب و متنوع آروین 

پنجشنبه شب خونه عمه زهرا اينا بوديم كه احساس كردم حالم بده و نمي تونم راحت نفس بكشم كه فوري با بابايي رفتيم دكتر اما در كل نمي دونم چي شده بود فشارم بالا بود يا ويروس جديده بعد مدتي درست شدم ولي خودم تشخيص ام اين بود كه مسموم شده بودم.بعد كه از دكتر برگشتيم اومدي دستت را انداختي گردنم و هي بوسم كردي.قربونت برم كه اينقدر مهربوني.بعد از شام هم عمه زليخا و حاج عمو اينا حليم درست كرده بودند كه رفتيم اونجا .خيلي توي مهموني مودب بودي و اصلا شلوغ نكردي در ضمن عمه تهراني هم اومده بود كه تو يهو بدون اينكه بهت بگيم بعد نيم ساعت رفتي پيشش و بغلش كردي و بوسش كردي و برگشتي دوباره پيشمون. عمه از ذوقش نمي دونست چيكار كنه،از خوشحالي فقط قربون صدقه ات مي رفت. 

 

شکلکهای جالب و متنوع آروین

 جمعه هم خونه دايي جون مامان شام دعوت بوديم (آقا جون آنيسا). تو از صبح آنيسا آنيسا راه انداخته بودي( آخه خيلي نيني دوست داري.) و مي گفتيم كجا مي خواهيم بريم مي گفتي حونه آنيسا. وقتي رفتيم من براي اينكه آنيسا گريه نكنه و اسباب بازي تو را نخواد هيچي نبردم چون سري پيش عروسكي كه دست تو بود را آنيسا(6 ماهشه)مي خواست و تو بهش نمي دادي و مي گفتي مال اليناست.خير سرم زرنگي كردم كه عروسك نمي برم وقتي رسيديم يه كم بعدش گوشي كه عروسك كيتي داره را گرفتي دستت و بازم آنيسا بال بال زد كه اونو مي خوام و تو هم نمي دادي  .خلاصه با كلي ترفند كه پاشو با نرگس عمو زنجير باف بازي كن تو هم كه زود با بچه ها دوست مي شي و بازي مي كنيد تا اينكه حواست به بازي پرت شد و اونو گرفتيم داديم دست آنيسا. براي شام هم فقط ته ديگ خوردي و غذا به زور دو قاشق پلو بهت دادم ولي عشقه ته پيك (به قول خودت) شدي من هم با آب گوشت خيس كرده بودم خيلي هم خوشمزه شده بود خوردي و بهت چسبيد. وقتي سير مي شي ديگه هر چقدر اصرار كنم اصلا نمي خوري و مثل آدم بزرگها مي گي : نه بسه.

امروز شنبه است و با عزيز جون خونه تنهايي آخه روزهاي زوج خاله فريبا كلاس داره. اما عزيز ازت راضيه و مي گي تنها بودني اصلا اذيتش نمي كني و گاهاً با هم خريد مي رويد نان مي خريد و تو يه خوراكي مي خري و مياييد خونه.

١٢/١٠/٩١ 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ساجده
9 دی 91 11:47
سلام عزیزم متین تو مسابقه سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید بیاد تو وبلاگش به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم در ضمن اگر به کوچولوی دیگه ای رای داده باشید مشکلی نداره میتونید بازم رای بدید
خاله نسیم
10 دی 91 11:31
چه دخملی
مامان نوژا
10 دی 91 18:27
قصه گو عاشقتم
مامان فرنیا
10 دی 91 20:24
پس شما هم مثل ما هر شب شهرزاد قصه گو میشید؟
فهیمه مامان سینا
11 دی 91 10:41
عجب پست قشنگی ...هم قشنگ شروع کردی همم قشنگ تمومش کردی ایناها واسه الینا گلینا و مامان مهربونش
مامان آرشیدا خورشید آریایی
12 دی 91 11:31
قبونت برم تو خودت جوجو کوچولویی پیشی ملوسه مامانی یه تست بارداری بده نه که حالت بد میشه نی نی باشه