آخرین روزهای زمستان و سرماخوردگی الینا

دخترک نازمن آخر سالی سرما خوردی و حالمون را حسابی گرفتی .یکی دو روز بود آبریزش داشتی و معلوم بود سرما خوردی اما دیروز بدتر شدی و نمی تونستی دستشویی کنی و گریه می کردی که می سوزه .واسه همین خاطر با بابایی بردیمت دکتر. اولش خیلی راحت بغل بابا نشسته بودی اماهمین که دکتر با اون چوب بستنی خواست گلوت را ببینه گریه کردی و خیلی ترسیدی.خلاصه گفتیم که نمی تونی جیش کنی و دکتر گفت ممکن عفونت ادرای باشه که سوزش داری و واست دارو نوشت .اما مشکل اساسی تر اینه که تو دارو هم نمی خوری واسه همین هم من گفتم که اگه معادل دارو آمپول داره بهتره چون یه باره راحت می شی .اما دکتر هم شربت برات نوشت و هم آمپول بابا هم دارو ها را گرفت قرار شد آمپولت را بزنیم .اما تو اونقدر ترسیدی و پرستار هم اونقدر بد اخلاق و بی حوصله بود که بابا راضی نشد دخترش زیر اون فشار باشه و اومدیم خونه عزیز اینا و شربت را هم با هزار ترفند بالاخره خوروندیم .طفلک صبا به خاطر تو از شربت تو هم خورد تا تو نترسی و بخوری  ما هم که تو را برای اینکه راضی کنیم نی نی آنیسا کردیم و کلی قربون صدقه ات رفتیم تا از اون شربت خوردی.

عصرهم قرار بود  بریم خونه خاله فریبا را ببینیم و یه کم کمک کنیم جمع و جور کنه تو که تو راه خوشحال بودی چون با سینا دوست داری بازی کنی. سینا را دیدی یه کم شارژ شدي اما آخرا سر مداد و كاغذ كم مونده بود دعوا كنيد.در كل نتونستیم کمکش کنیم و بابا زنگ زد که  ميام دنبالتون كه بریم پیش متخصص اطفال، که نرفتیم اما اومدیم خونه و به زور بردیمت حموم و بالاخره جیش کردی .تا به حال اینقدر واسه جیش کردنت خوشحال نشده بودم که دیشب شدم . تا همه چی داری و اوضاع رو به راهه نمی دونی چه نعمت هایی داری اما همین که یه کم  مختل می شه تازه می فهمی که چیزهای روزمره همیشگی چقدر با ارزش و مهمند.

امروز بابایی مونده پیشت تا دارو هات را به موقع بده خوب بشی عزيزم و فردا شاید من بمونم  البته دیگه تعطیلات هم در راهه و مامان و بابا تا 16 ام خونه اند.امیدوارم تا عید خوبه خوب شی عزيزكم.خودت که به ما دلداری می دی می گی : مامان شربت خوردم خوب شدم.خدا جون هيچ بچه اي را مريض نكن واقعا خدا به داد پدر و مادر هاي بچه هاي مريض برسه و آخر سال به همه پچه هاي مريض شفا بده.  

 ٢٦/١٢/٩١