14 ارديبهشت92
دختركم، عروسك خوشگلم ديروز كه از سر كار برگشتم تازه از خواب بيدار شده بودي طبق معمول ني ني شده بودي و اومدي بغلم اداي شير خوردن در مي آوردي .بعد از كلي ناز و نوازش همديگه منو بوس بارون كردي و بهم گفتي :مامان دوستت دارم . وديروز بود كه انگار بهترين كادوي روز مادر را گرفتم اونهم از دختر عزيزتر از جونم .خدايا ازت بابت اين فرشته دوست داشتني ممنونم.
تصميم گرفته بودم دو تايي با هم بريم بيرون و مانتو ها را نگاه كنم و اگه پسنديدم واسه شركت يه مانتو ساده بخرم اما نشد .عوضش رفتيم فروشگاه واسه خونه و عزيز اينا كلي خريد كرديم .من بين خريد ها يه بسته ميگو هم برداشتم و شب برات درست كردم خوردي و خوشت اومد.چيزهاي مفيد كه مي خوري خيلي خوشحال مي شم .اما متاسفانه خيلي چيپس دوست داري و تو مغازه كه مي بيني خودت بر مي داري .ديروز هم چشم منو دور ديدي و يه چيپس هم برداشتي و توي راه خوردي .
خونه كه ميام عزيز جون از شيرين كاريهات برام تعريف مي كنه كه امروز چي گفتي و چي كار كرديد .ديروز تعريف مي كرد كه جارو برقيت را برداشتي و مي خواهي بري حياط را جارو كني و وقتي مي پرسند چرا؟ مي گي :آخه عزيز مهمون مياد عمه سيما مياد.اتفاقاً شب مهمون اومد.حدس بزن كي بود......عمه سيما