جمعه شب
٢١/٠٢/٩٢
عزیز دلم ،جمعه شب خاله فریبا اینا را واسه شام دعوت کرده بودم که عمه ام اینا که عصر خونه عزیز جون(دیدن آقا جون) اومده بودند موندند واسه شام و اونها هم با عزیز اینا اومدند پایین .من هم که ما شا ا... دستم به کم عادت نکرده چهار نفر مهمون اضافه شد ولی غذا رسید و یه چیزی هم اضافه موند .البته مامان هم خودش سهم مهمونهاش غذا درست کرده بود ولی اگه درست نمی کرد هم غذای ما کافی بود ..در کل خیلی خوش گذشت مخصوصاًبه تو گلم ،آخه تو عاشق مهمونی .اون شب هم با محمد رضا بازیت گرفته بود .محمد هم ما شا ا.. خیلی تپل و شیرینه و چون خیلی بچه آرومیه،تو ازش خوشت اومده بود(با کسایی که خیلی بهت گیر ندهند دوست می شی) و می رفتی بغلش می کردی،بوسش می کردی بهش میگفتی :دوستت دارم .بعد به همه می گفتی که دستمون را باز کنیم و بگیم :من من . و تو انتخاب کنی که کی را بغل کنی :انتخاب هات هم انحصاری بود: محمد رضا، عمو بهنام و پریسا.بقیه مون هم که سیاهی لشکر بودیم.
یه کار بامزه هم از مامانی یاد رفتی (عکس گرفتن)چون هر چی می شه من یا خودم دوربین را میارم یا به بابایی می گم که دوربین را بیار که عکست را بندازیم در کل سعی ام اینه که با همه لباسهات عکس داشته باشی .وقتی مهمون میاد و چند نفر کنار هم می شینند دخترم عکاس میشه و مثلاً عکس می گیره .باید حتما ژستی که تو می گی را بگیریم بعد می شینی و عکس می اندازی.ژستت من درآردی ات هم اینه که یه گوشمون را بگیریم و سر مون را به همون طرف خم کنیم.اما خودت اصلا نمی گذاری یه عکس درست و حسابی ازت بگیریم.