اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

الیناگلینا

دختر نگو بلا بگو

1392/5/16 8:57
نویسنده : فاطمه
2,074 بازدید
اشتراک گذاری

 

عشق من

چهارشنبه شب افطاري خودمون بود.قرار بود روز تعطيل يعني سه شنبه باشه اما مادر بزرگم ما و مامان اينا را دعوت كرد و چون مهمونهاش زياد بود و همه را دعوت كرد بود، ما مجبور شديم كنسل كنيم و علي رغم ميلم(چون تعطيل نبودم) به فردا موكول كرديم.سه شنبه ژله ام را درست كردم و خريد هام هم انجام شده بود .چهارشنبه كه 3:30 برگشتم خونه،آستينام و زدم بالا و كار كردم تا دم افطار به زور جمع و جور شد .خلاصه كه تا شب ساعت 12 در حال پذيرايي بوديم. واقعا خسته شده بودم اما خوش گذشت.تو هم كلي با صبا شلوغ كردي و خوش گذروندي.كلا چه جايي بريم چه كسي بياد خونمون تو ديگه منو نمي شناسي اصلاً‌ سمت من نميايي.(مگه اينكه دستشويي داشته باشي كه غير از من با كسي نمي ري). 

 


 

پنجشنبه روز خوبي نبود .البته همه روزهاي خدا خوبند اين خود ماييم كه يه روزمون را خوب مي سازيم و يه روزمون خوب نمي شه.به هر حال جواب كنكور خاله جون اومد و با هم نگاه كرديم ولي چيزي نبود كه انتظار داشت و واسه همين خيلي ناراحت بود و حال هممون گرفته شد .تو كلي ناراحت شدي كه خاله را ديدي و همش با نگراني مي گفتي. خاله گريه نكن ناراحت ميشم اااااااا.يا همش مي خواستي دلداري بدي و دلش را بدست بياري.اميدوارم رشته مورد علاقه اش كه مترجمي زبان است را قبول بشه.

 

جمعه سرمون خيلي شلوغ بود مي خواستيم عصر براي خاله فريبا عيدي و افطاري ببريم.از ساعت 9 ما كارمون را شروع كرديم و غذاهاي خوشمزه اي درست كرديم.آش ماست با تزيين خوشگل و ژله فالوده سه رنگ و قورمه سبزي و مرغ سرخ شده با سيب زميني و بادمجون و سالاد .ولي تا ساعت 6 ما سر پا بوديم .بعد بدو بدو حاضر شديم و رفتيم .خيلي خوشگل شده بودشايد از عكس هاش بگذارم.

 

در كل همون طور كه تو عنوان مطلب نوشتم خيلي بلاچه شدي يه زبوني مي ريزي و شلوغ مي كني كه نگو.ديشب خونه عزيز اينا افطاري بوديم كل جمع را مشغول كرده بودي به باباي صبا ميگي: بخند بعد خودت هم مي خندي اونم موذب اما به اداهاي تو مي خنديد.كلا تو خيال و رويا بازي مي كني دكتر مي شي فروشنده مي شي مريض مي شي .انواع اقسام رولها را بازي مي كني دختر بازيگرم.

 

خونه عزيز اينا خيلي شيطوني مي كردي بهت مي گم :الينا اينقدر شلوغ نكن آبروم رفت.برگشتي مي گي :آبروي من كو ؟كجا رفت. 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان فرنيا
13 مرداد 92 10:49
خسته نباشيد من هم يك روز چهارشنبه افطاري دادم مجبور شدم ان روز را مرخصي بگيرم
مامان فرنيا
13 مرداد 92 10:50
دستتون درد نكنه چقدر زحمت كشيديد خوشبحال خاله جون كه اينقد چيزهاي خوشمزه و خوشگل گيرش امده
نسیم-مامان آرتین
14 مرداد 92 11:25
قبول باشه حسابی خسته نباشی ایشالا برای داداش جونت والینا خانم افطاری ببرید راستی فاطمه جون جای من بودی چی کار میکردی که وقت و بی وقت وسط هفته مهمون دعوت میکنیم
مامان آنسای
15 مرداد 92 21:56
قربونت برم من شیرین زبون خوشگل مامانی خسته نباشی معلومه حسابی زحمت کشیدی
مامان بابای الیسا
16 مرداد 92 1:17
مامانی مهربون خسته نباشی وای این وروجک شیرین زبونو نگاه
مامی سویل
16 مرداد 92 19:16
شیطون بلا ابروت کجا رفته
مامی سویل
16 مرداد 92 19:18
چه غذاهای خوشمزه. وای دهنم اب افتاد دلم به تاب تاب افتاد.وای منکه روزه ام چه گناهی مرتکب شدی فاطمه جون
مامان آنی
22 مرداد 92 12:26
به به چه سفره رنگینی قبول باشه الینای نازمن چه لباس خوشدلی پوشیده
مهسا مامان نورا
23 مرداد 92 19:30
عزیز نازم چه ماهی هستی گلم
مهسا مامان نورا
23 مرداد 92 19:31
خاله جون یه سر بزن به ما
مامان روشا
26 مرداد 92 9:02
سلام سلام به مادر و دختر گل چه لباس نازی داره این خانوم دختر ما هم می خواد