حرفهای شیرینت
-زنگ زدم خونه باهات حرف بزنم .مي گم سلام خوبي الينا جون خوش مي گذره دخترم .جواب مي دي:نه مگه شهربازي خوش بگذره.
-يه شب تو خونه به بابا مي گم صبح (سر كار )رفتني بريم نون هم بخريم .يهو با حالت ناراحتي مي گي: آره ديگه شما خودتون خوش مي گذرونيد .
-وقتي خونه خودمون مي برمت دستشويي .واسه اينكه برگردي با فوم دستات را بشوري.دست مي زني به ديوار و مي گي :مامان يه جايي دست زدم .دستهام را بشورم .منم مي گم :مگه نگفتم تو دستشويي دست به هيچ جا نزن. باشه بشور اما خودت را خيس نكن .
-كارتون باب اسفنجي نگاه مي كردي اما نمي دونستي اولي بود يا دومي.(دو قسمت پشت سر هم مي ده) به بابا مي گفتي بابا يكي ديگه مي ده يا گريه كنم.ما هم مونديم بخنديم يا ...
-شب يلدا رفتيم خونه عزيز جون مهرسام هم اونجا بود .مهرسام هم نزديك دو هفته است كه راه مي ره . و اون شب هم با ذوق بسيار از اين ور اتاق مي رفت اونور و باز برمي گشت .به تو و مخصوصاً موهات و گل سر هات هم خيلي علاقمنده .با ذوق كه مي اومد پيشت با عصبانيت بهش مي گي چرا اينقدر به من فكر مي ني .به من فكر نكن(يعني دنبالم نيا) به مامانت فكر كن ، به آقا جون فكر كن، به مامانت فكر كن به به بابام فكر كن.....