اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الیناگلینا

تيتروار از بهمن 93

1393/12/3 16:36
نویسنده : فاطمه
475 بازدید
اشتراک گذاری

 

پنجشنبه سي ام بهمن رفتيم خونه سميرا جون (دوست مامان) يه پسر خوشگل داره به اسم اهورا، موقع رفتن از قنادي يه كيك تولد گرفتيم تو هم  تو قنادي از همه شيريني ها دوست داشتي بخري بهت گفتيم فقط از يكي اش انتخاب كن تو هم رولت را انتخاب كردي .موقع خارج شدن از قنادي سرت را محكم كوبيدي به شيشه عزيز دلم  خيلي محكم خورد يه كمي گريه كردي اما زود آروم شدي و توي ماشين در چشم به هم زدني شيريني را خوردي و بشقاب خالي را تحويل ام دادي.

خونه سميرا اينا هم يه كم رقصيدي و خيلي خيلي مودب بودي البته مهمونهاشون هم كم بود.ليلا جون و دختر كوچولوي دو ماهه اش هم اونجا بودند.تو كه خيلي ني ني دوست داري كلاً پيش ليلا جون بودي و به شير خوردن بهار كوچولو نگاه مي كردي، من خاله فريبا اينا را دعوت كرده بودم شام و نتونستيم بيشتر خونه سميرا جون بمونيم .موقع اومدن  اونا ميز پذيرايي را چيده بودن و تو هم ديدي، توي ماشين بهم مي گي مامان ما چرا شام نمونديم از اون رنگارنگا(ژله) بخوريم منم توضيح دادم كه خاله فريبا اينا خونه ما هستند بايد زود بريم خونه و چون خيلي دختمل ماهي هستي ديگه پيله نكردي.ساعت 7 شب سريع اومديم البته خورشم آماده بود و فقط برنج آبكش كردم وبابايي و شما هم سالاد درست كرديد. آفرين دختر زرنگم كه همش به ما كمك مي كني .در ضمن خاله سميرا از اون ژله هاي خوشمزه بعداً واسمون آورد دستش درد نكنه.

جمعه هم عمه نرگس اينا ساعت 2 از مكه پرواز داشتند و ما هم ستاد استقبال رفتيم فرودگاه .هوا به شدت سرد بود من و عمه ها با ماشين ما و بابا  و عزيز جون اينا با ماشين آقا فتاح رفتيم فرودگاه .بعد از فرود هواپيما يه دو ساعتي چشم به در مونديم اما خيلي ديگه دير كردن و تو داشتي يخ مي زدي تا اينكه ما برگشتيم تو ماشين و يه پتوي كوچولو انداختم روي پاهات و دراز كشيدي و يه كم گرم شدي ( اين سرما بي دليل نبود و شب شنبه 02/11/93 برف باريد و شكر خداي مهربون بالاخره همه جا چهره زمستاني به  خودش گرفت) نزديك 4 عمه اينا اومدن و خوشحال شديم و رفتيم خونه عمه و تاشب ساعت 11 هم اونجا بوديم  ولي صبا بد جور سرما خورده بود و چشماش پف كرده بود.

شب شنبه هم شام عمه اينا توي تالار تشريفات بود .من يه كم زود از شركت در اومدم  اما رفتم خريد مادر جون و دايي پول داده بودن كه واسه خودم عيدي بخرم من هم رفتم يه مغازه اي كه صنايع دستي داشت واسه خونه وسايل تزييني گرفتم. شب هم سريع تو را آماده كردم و موهات فر كردم و خودم سشوار كشيدم رفتيم تالار.از تالار كه  دراومديم عمه نرگس سهم خاله فريبا را كه نتونسته بود بياد اونجا را داد به ما كه ببريم بديم تو رااه راجع به رسم و رسوم حرف مي زديم كه الان خانوما مي روند آرايشگاه و كلي تيپ مي زنند كه بابا با يه لحني گفت اه بدم مياد از اين اخلاق زنها.تو برگشتي مي گي يعني ما آدم نيستيم ما از وحشتناك اومديم.بعد كلي جو عوض شد و خنديديم.

 

پسندها (4)

نظرات (3)

فرزانه
3 اسفند 93 17:04
سلام مامانی خوب و مهربون میتونم کلیپی خوشگل از عکسای کوچولوی نازت درست کنم فقط 10 هزار تومن اگه خواستی یه سر به وبلاگم بزن نمونه کار هم دارم شاید خوشت اومد منتظرتم
مامان فرنيا
4 اسفند 93 10:25
انشالله هميشه به شادي و مهماني
مامان فرنيا
4 اسفند 93 10:26
خوش بحالتون برف داريد دختر من كه هنوز ارزوي برف بازي داره