اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

الیناگلینا

ایده می خوام

سلام دوستای مهربون واسه تولد الینا جونم که تقریباً یه ماه مونده ایده جالب می خوام اگه چیزی به ذهنتون می رسه که متفاوته برام بنویسید. خیلی خیلیییی ممنون می شم .                                                           دوستتون دارم                    ...
6 مهر 1390

تعطیلات مامان و بابا

دختر نازنینم الینا جون مامان و بابا یی سه هفته تعطیلات تابستانی دارند از تاریخ ٢٧/٠٥/٩٠ تا ١٨/٠٦/٩٠.سه هفته تو خونه می خواهیم با هم کلی صفا کنیم.امیدوارم این سه هفته بهمون خوش بگذره.فقط می ترسم خیلی وابسته تو بشم نازنینم و بعد از تعطیلات دلکندن ازت سخت باشه. ...
23 مرداد 1390

شیر شیر شیر مامان

امروز دهم مرداد ماه روز جهانی شیر مادره،من خودم به شخصه لب به شیشه شیر نزدم و فقط شیر مامانم می خورم چون دختر عاقلی ام به قول آقای دکتر. چون وقتی مامانی منو برد پیش دکترم گفت آقای دکتر دخترم تا وقتی که من سر کارم شیر خشک نمی خوره و اصلاً لب به شیشه نمی زنه، فقط غذا می خوره (زرده تخم مرغ- سوپ مخصوص -بیسکویت مادر-میوه) و من از این قضیه ناراحتم .دکتر هم در جواب مامانی گفت اتفاقاً دختر عاقلیه که شیر خشک نمیخوره.   راستی الینا جونم دو روز آب دهنش راه افتاده فکر کنم دیگه امروز فرداس که دندونش بزنه بیرون. الینای ناز مامان : خاله فریبا می گفت دیروز از پای خاله گرفتی و بلند شدی وایسادی پاهات هم مثل پای آهوکوچولو می لرزیده.ق...
10 مرداد 1390

آرزوهاي مامانم

مامانم آرزو داره كه من زودتر راه بروم،بدوم، بخورم ،حرف بزنم و شيطوني كنم . خلاصه اينكه زودتر بزرگ شم.البته قبل از اونا دندونهاي مرواريدم زودتر در بياد.هر چند من اصلاً برام فرقي نمي كنه و بدون دندون هم همه چي را مي خورم.همين ديروز تو باغ عمه نرگس اينا كم مونده بود هلو خفه ام كنه كه بابايي با خونسردي تموم درش آورد.مامان و بابا هم تصير ندارند كه ميوه را درسته مي دهند دستم چون موقعي كه بهم نمي دهند شر به پامي كنم  . ...
8 مرداد 1390

تعطيلات

شرکت مامان جونم چهار روز تعطیله ،منم خیلی از این بابت خوشحالم چون عیده و  مامانی می خواد پیشم بمونه.البته اون موقع هایی که مامانی  خونه است کلی برنامه زندگیم تغییر می کنه مثلاً من صبح هر وقتی که بخوام از خواب بیدار میشم و این خیلی خوبه. بابایی هم کامپیوترش را ارتقا داده و کلاًبا اون مشغوله و داره اونو راست و ریست می کنه. منم چهار دست و پا میروم و از هر چیزی برای بلند شدن کمک می گیرم .یه کمی هم چشمم عفونت کرده بود و قرمز شده بود. که با بابایی رفتیم دکتر، دکتر هم یه قطره نوشته که من اجازه نمی دم بریزن توی چشمم. ...
28 تير 1390

دختر زرنگ مامان

امروز اول ماه مبارک شعبانه، دقیقاً٤ روز مونده که هشت ماهم تموم بشه و وارد نه ماهگیم بشم ،ومفتخرم که تونستم که کاملاً چهار دست و پا برم و دیگه زود خسته نشم و هی بشینم، دیگه دست و پام کاملاً با هم هماهنگ شدند و با هم راه میان.مامانی هم خیلی از این بابت خوشحال و ذوق می کنه ولی باید حواسش جمعتر باشه چون تصمیم دارم همه چی را بعد از این به هم بریزم و تست کنم. ...
13 تير 1390

من و عروسکهام

اینجا اتاق منه، مامانی و بابایی اینجا را واسم درست کردند، موقعی که هنور به دنیا نیومده بودم.بابایی اتاقم و رنگ کرده و مامانی کمدم را واسم چیده.الان هم تو کمدم کنار خرسم نشستم و دارم به مامانم نگاه می کنم. ...
11 تير 1390

پیک نیک

سلام به همه دوستای گلم.دیروز با مامان جونم و خاله ها و عمه ها و مادر بزرگهام رفتیم پارک بانوان.خیلی خوش گذشت من خیلی خوشحال بودم و شیطونی می کردم ، مامانی هم منو لوس می کردو بازی می داد .مامانی واسمون  کتلت مرغ درست کرده بود و مادر بزرگم کشک بادمجان و عمم هم سوسیس سیب زمینی،همه گذاشتند وسط و با هم خوردند.من از کتلت مامانی  کلی خوردم خیلی خوشمزه بود. بعد رفتیم با مامانی قدم بزنیم م ن هم توی آغوشی مامانی نشستم و عمه اکرم هم توی راه از من و مامانی عکس گرفت. ولی من زیاد حوصله نداشتم و اونقدر غر زدم که دیگه مامانی تصمیم گرفت برگرده و از خیر پیاده روی گذشت. ساعت ٨ هم رفتیم دنبال بابایی و برگشتیم خونه...
2 تير 1390

روز بابایی

بابایی مهربونم روزت مبارک   روز پدر را به بابا جونم تبریک می گم خدا سایه بابا ها را رو سر نی نی ها نگه داره واسه همیشه.   ...
25 خرداد 1390