واکسن 18 ماهگی
عسل مامان، چهارشنبه مامانی مرخصی گرفت و با خاله ها رفتیم درمانگاه تا آخرین واکسنت را بزنی .(یه دونه مونده ولی شش سالگی ) من خیلی استرس داشتم که نکنه خدای نکرده مریض بشی وتب کنی چون هفته پیش مریض بودی و تازه کم کم داشتی خوب می شدی و غذا می خوردی واقعاً دیگه دوست نداشتم از این ضعیفتربشی.ولی خوشبختانه این واکسنت هم به خیر و خوشی تموم شد و اصلاً مامانی را اذیت نکردی. فقط یه کم پای چپت درد داشت و به خاطر اون یه ذره گریه کردی ولی از پنجشنبه دردش قابل تحمل شده بود اما پا تو خم نمی کردی و می کشیدی(خیلی راه رفتنت با نمک شده بود).
ما هم چون بابایی خونه نبود رفتیم خونه مادر جون اینا و تا جمعه شب اونجا بودیم . چون دایی رضا جمعه خونه بود خیلی به بابا جون دلتنگی نکردی و با دایی رضا فقط بازی کردی .دیگه از دیوار راست هم بالا می رفتی به این ترتیب که دایی دستت را می گرفت و تو عمود می شدی روی ستون و می رفتی بالا خیلی هم خوشت می اومد هی تکرار می کردی. دایی جون هم به مناسبت روز مادر از طرف سازمانشون یه تقدیرنامه و یه کارت هدیه ٥٠٠٠٠ تومنی به مامانها هدیه داده بودند که کادوی روز مادر به مادر جون داد.و البته ماهم بی نصیب نموندیم و شام مهمون دایی جون بودیم .