يه هفته خوب

هفته پيش چهارشنبه رفتيم خونه دوست مامان كه ني ني اش به دنيا اومده(خاله مباركه ) اسم ني ني اش سوگل ه ، ماماني مسئول جمع كردن كادو و خريدكيك بود خلاصه بعد از ظهر كه رفتيم خونه اونا و كادوشون را داديم خيلي هم خوش گذشت .من احساس مي كردم كه اونجا مامان را اذيت كني ،اما برخلاف تصورم خيلي دختر خوبي بودي و اصلا ماماني را اذيت نكردي .

پنجشنبه هم تولد آرتين كوچولو دعوت بوديم. بعد ازظهر تو خوابيدي و مامان يه عالمه وقت داشت تا حاضر بشه .بعد كه بيدار شدي موهاي تو را درست كردم ساعت 5/5 بود كه رفتيم تولدو تا ساعت 5/9اونجا بوديم واونجا هم تو خيلي ذوق كرده بودي و با هر آهنگ يه قر مي دادي، مامان قربونت بره كه تو تولد آرتين هم دختر خوبي بودي و با دوستات پرنيان و عطرين و ال اي جمعتون جمع بود اماحيف نگذاشتيد يه عكس خوب ازتون بگيريم از بس كه يه جا نمي نشستيد.

جمعه صبح هم رفتيم خونه عزيز جون تا زرد آلوي درخت خاله فريبا را بچينيم اما چرا خاله فريبا چون خاله كه بچه بوده هسته زرد آلو را تو حياط كاشته و الان درخت به اين پر باري شده  ،  الحق و الانصاف باغداري چقدر كار سختيه، يه كم هم به خاطر اينكه قد درختشون بلنده سخت تر بود بابايي رفته بود بالاي درخت و ما هم پايين پارچه گرفته بوديم و وبابا كه درخت را تكون مي داد نصف بيشتر بيرون از پارچه مي ريخت و داغون مي شد دو سه تا هم براي اينكه ما دلمون خوش باشه تو پارچه ما مي افتاد.كلي خنديديم و محصول درخت زرد آلو مون را جمع كرديم اما حسابي خسته شده بوديم  مخصوصا بابايي كه از سر تا پا خيس عرق شده بود فكر كنم 7 ، 8 جعبه مي شد.تو هم كه گاها مي ترسيدي كه بابايي بالاي درخته گاها كمك مي كردي و زرد آلو ها را جمع مي كردي .اما از همه بيشتر به اين علاقه داشتي كه هسته هاش را بشكوني.

٢٧/٠٤/٩٢