گردش بهاري
ديروز با عمه اينا رفتيم يه جاي با صفا كه تا به حال نرفته بوديم. (نزديكهاي طارم) صبح ساعت 7 قبل از اينكه تو از خواب ناز پا شي رفتيم توي راه بوديم كه از خواب پا شدي و تا چشمت به صبا افتاد خوشحال شدي و خنديدي .اتفاقا سالگرد ازدواج اكرم و مهدي بود كه با يه كيك ما رو سورپرايز كردند. وقتي رسيديم يه صبحانه كه ما تداركش را ديده بوديم خورديم و بعد هم بابا و آقا مهدي رفتند كوه و2 ساعت بعد واسمون ريواس آوردند و ماهم همون پايين مونديم و به اتفاق عمه ها اطراف قدم زديم . تازه اونجا هم تو يه دوست(معصومه) پيدا كرده بودي و كلي بازي كردي (به اون بيچاره زور هم مي گفتي به اين ترتيب كه خودت كه توپ داشتي هيچ، توپ اونم گرفته بودي و بهش نمي د...