اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

الیناگلینا

دختر ناز نازی مامان

  دیروز مامانی میخواست با دامن توری خوشگل ازم عکسهای خوشگل بگیره اما من اصلاً حوصله نداشتم و از دامن می ترسیدم آخه یه کم زبر بود به بدن لختیم می خورد و من دوست نداشتم اما مامانی با هر ترفندی بود دامن رو پوشوند و ازم عکسهای خوشگل گرفت.همش هم بهم می گفت فرشته مامان چقده خوشگل شدی.    دختر ناز مامان چرا این روزا اینقدر ترسو شدی . دیشب حتی از تابت هم می ترسیدی چه برسه به اینکه بشینی توش، از دامن توری که مامانی واست آماده کرده بود و می خواست ازت عکس بگیره می ترسیدی.مامانی دوست نداره دختر نازش ترسو باشه .باید نترس باشی اونوقت مامانی بهت می گه دختر شجاع .(باشه گلم) 13/04/90 ...
15 ارديبهشت 1392

دلتنگی مامان

سلام دختر نازم. امروز مامانی از همیشه بیشتر دلتنگته.دلم می خواد زودتر عقربه های ساعت بچرخد و ساعت ٣.٥ بشه تا بیام و روی ماهت رو ببینم. عزیز دل مامان ، وقتی مامانی سر کاره، قلبش پیش توه، همیشه دعا می کنه که خدا تو را واسش صحیح و سالم در پناه خودش حفظ کند.قند عسلم  امیدوارم زودتر بزرگ شی و با مامانی حرف بزنی و تو هم درد دل هاتو به مامانی بگی . الان که مامانی داره این چیزها رو می نویسدتو دقیقاً ١٠ روز دیگه ٨ ماهت را تموم میکنی و وارد ماه نهم زندگیت می شی.دوستت دارم دختر نازگلم. ٠٣/٠٤/٩٠   ...
15 ارديبهشت 1392

خاطره

  سلام دوستهای گلم.دیروز عصر وقتی مامان از سر کار برگشت خونه، با خاله ها رفتیم بیرون واسه خرید.من  تو راه بغل خاله فریبا خوابیدم اما ظاهرا وقتي من تو خواب بودم، خاله فریبا یه دست لباس راحتی و مامانی یه تاپ واسم خریده بدون اینکه از من نظر خواهي کنندكه خوشم مياد يا نه(البته بدك نبود)خوشم اومد .    ضمنا تا وقتی مامانی سر کاره، مادر جون و خاله از من نگهداری می کنندتا مامانی بتونه به کارش برسه.بخاطر همین مادر جون و خاله فریبا، خیلی  دوستتون دارم . خاله شعرهای خوشگل واسم می خونه،واسم آهنگ می گذاره ،باهام بازی می کنه،اجازه میده با کامپیوترش بازی کنم،بهم غذا میده و مراقب منه تا ما...
15 ارديبهشت 1392

تولد ايليا

امروز فهميدم كه پسر گل نگار جون به دنيا اومده .اسمش هم ايليا است. من هم تولد ايليا جون را به مامان ايليا كه دوست خوبم هم هست تبريك مي گم.نگار جون قدم نو رسيده مبارك. من كه رفته بودم تهران براي اينكه دختر نازم را به دنيا بيارم(بيمارستان دي-خانم دكتر كاتب)  نگار جون بهم گفت كه بارداره ولي تازه دو ماهه بود. ٢٨/٠٣/٩٠ ...
15 ارديبهشت 1392

غبار هوا

  سلام دخترم . مامانی من خیلی نگران سلامتی ام نازگلم. هواي بهاريمون خيلي غبار آلوده.تو هم كه ني ني مي برم بيرون مي ترسم اين هوا رو سلامتي ات اثر بد بگذاره. 23/03/90 ...
15 ارديبهشت 1392

شهربازي

  صبح بخیر دیشب با مامان جونم رفتیم شهر بازی .مامانم توپم را هم برداشته بود کلی توپ بازی کردم وقتی مامانی میگفت الینا توپت را بنداز دستم را می بردم به سمت توپم و اونو  از بین بقیه عروسکهام بر می داشتم و مامانم کلی ذوق می کرد و می گفت آفرین دختر گلم ، آخه من فقط ٧ ماه و ٦ روزم است. ٢١/٠٣/٩٠   ...
15 ارديبهشت 1392

گل ناز مامان

  سلام اسم من الینا است. الان وارد ماه هشتم زندگیم شدم .هر روز کارهای جدید یاد میگیرم و شیرین کاریهای مختلف از خودم نشون میدم . مامان و بابام عاشق منن و کلی با من سرگرم میشن.الان تنهایی می تونم بشینم و با اسباب بازیهام بازی کنم .(البته گاهاًسقوط هم می کنم) دارم تمرین می کنم چهار دست وپا برم و شلوغ کاری کنم  ولی فعلا موفق نشدم. ١٩/٠٣/٩٠
15 ارديبهشت 1392

جشن خاله جون

    دختر نازم فردا خاله جون واسه دیدن جهیزیه اش دعوت کرده و جشن گرفته تا بریم ببینیم( البته ما ده بار دیدیم ..) . تا روز جشن عروسی هم به امید خدا یه هفته بیشتر نمونده فقط نگرانم خاله فریبا عروسی کنه تو چه جوری می خوایی با دوریش کنار بیایی چون جدیداً که رفتی خونه خاله را دیدی حساب کار اومده دستت و وابسته تر شدی و تو نبودش خیلی بی تابی می کنی می ری تو اتاق خواب با گریه صداش می کنی :فریبا فریبا خاله خاله . این هم یه مرحله از مراحل سخته که مطمئنم دختر قوی مامان با این مساله هم خوب کنار میاد و عادت می کنه ولی خیلی دلم برات می سوزه.       بعداً نوشت : رفتیم...
10 ارديبهشت 1392

تعطیلات

  عزیزدل مامان  سال جدید هم به خوبی و خوشی شروع شد .امیدوارم تا آخر، سال پر بار از هر نظر براي هممون باشه .این عید هم مثل همه عیدهای قبل، تو یه چشم به هم زدن گذشت.کنار هم بودنمون خیلی زود تموم شد و باز هم روز از نو و روزی از نو(امروز كه اولين روز كاري ماست شديدا تو خونه بي تابي مي كني و عزيز جون اذيت مي كني كه مامان بابا كوووووووو؟ )   و اما چی کار کردیم تو این ١٦ روز : ٢٩ ام در یک اقدام انتهاری خانه تکانی کردیم که تا عصرش که چهارشنبه سوری بود خونه هم  تا حدی تمیز شده بود ولی باز هم کار واسه ٣٠ ام مونده بود یعنی شانس آوردم که سال کبیسه بود و یه ر...
10 ارديبهشت 1392