اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیناگلینا

چرا نمی خوابی

  دختر شیرین تر از عسلم نمی دونم چی شده چند روز كه بي تابي مي كني و شبها خوب نمي خوابي . روزها هم مادر جون را اذيت مي كني نه خودت مي خوابي نه مي گذاري اونا يه كم استراحت كنند. ماماني اصلاً طاقت ديدن اشك هات را نداره .چون نمي توني بخوابي  همش بهونه ميگيري چنان گريه مي كني كه اشكات سرازير مي شه و خون به دل مامان مي كني. ديروز خونه مادر جون هي گيج مي زدي و سرت اين ور و اونور مي خورد(از بس كه يه جا نمي شيني) و گريه مي كردي . احساس مي كنم جايي ات درد مي كنه. از اونطرف صبح ها سر حال نيستي و توي خواب مي بريم خونه مادر جون اينا ولي همين كه مي رسيم اونجا بيدار مي شي . خلاصه اينكه عسلم رو مود نيستي. اميدوارم اين روزها نق ن...
21 ارديبهشت 1392

آمپول يكسالگي

٢٣/٠٨/٩٢ دختر مامان مثل يه شير قوي آمپولش را زد و فقط يه ذره گريه كرد و فوري آروم شد. اين بار با ماماني رفته بود آمپول بزنه.(فقط من و تو) بعد توي صندلي خودش نشست و اومديم خونه مادر جون . خدا را شكر اين آمپول اصلاً اذيتش نكرد.
21 ارديبهشت 1392

عید قربان

١٧/٠٨/٩٢ دختر نازم یکساله شد. دیشب که شب عید قربان بود . واسه ما خیلی روز عزیزی بود.واسه اینکه دختر نازم تو این روز مبارک یکساله شد. شب خیلی بهمون خوش گذشت یه جشن خودمونی خونه عزیز جون اینا گرفیم بعد از شام کیک را بریدیم و کادو ها را باز کردیم .وقتی که من و بابا یی رفتیم کیک و شمع را بگیریم دایی رضا خونه را تزیین کرده بود. مرسی دایی جون ان شا ا... عروسیت جبران کنیم.در ضمن از مادر جون و خاله ها هم کمال تشکر را داریم که خونه شون را بهم ریختیم و زحمت تولدمون را گردن اونا انداختیم. همیشه تنت سالم باشه مامانی که اینقدر زحمت من و نوه ات را می کشی . تو هم که اصل کاری بودی مثل همیشه با ادب بودی و مامانی را اصلاً لذیت نکرد...
21 ارديبهشت 1392

تولد تولد تولدت مبارک

١٦/٠٨/٩٠ عزیز تر از جونم تولدت مبارک چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوبار  ه به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي كه تو آغاز شدي! اي بهترين چه خوب شد كه به دنيا آمدي و چه خوبتر شد كه دنياي من شدي . پس براي من بمان و بدان كه تو تنها بهانه براي بودني لبخند زدی و آسمان آبی شد شبهای قشنگ مهر مهتابی شد پروانه پس از تولدت زیبایت تا آخر عمر غرق بی تابی شد ...
21 ارديبهشت 1392

11و12 ارديبهشت

11 ارديبهشت خوشگل من 11 ام شركت مامان به مناسبت روز كارگر تعطيل بود و همون روز توي پارك بانوان برنامه داشتند .صبح من زود بيدار شدم و مشغول جمع و جور كردن وسايلها شدم .تو هم به فاصله يك ساعت بعد از من بيدار شدي ،بردمت حموم و سريع دوش گرفتي و موهات را با سشوار خشك كردم و خوشگلت كردم و لباس هات را تنت كردم چون همون لباسي بود كه شب عروسي خاله پوشيده بودي به من مي گي مامان من مي رم عروسي عمو بهنام و خاله فريبا .خلاصه راه افتاديم و قرار بود خاله فريبا هم با هامون بياد رفتيم دنبال خاله جون و از اونجايي كه من مسئول خريد وسايل صبحانه بودم رفتيم خريد و با تاخير يك ساعته رسيديم پارك .تا ما برسيم مسابقه نقاشي تموم شده بود و داشتند به بچه هايي ...
18 ارديبهشت 1392

فردا تولدمه

  الینا جون فردا روز تولدته .دختر نازم یکسال پیش ١٦ آبان٨٩ ساعت ٩:٣٧ در بیمارستان دی تهران توسط خانم دکتر کاتب بصورت سزارین پا به این دنیا گذاشتی .     هنوز هم باورم نمی شه که یکسال که تو با مایی .با همه سختی هاش و شیرینی هاش، مثل برق و باد گذشت.ولی عزیز دلم با اومدنت کلی به ما انرژي دادي و الان ديگه مي فهمم كه دنيا بدون تو برامون هيچ معنايي نداره . خدا ي بخشنده و مهربون تو را واسه ما تا هميشه حفظ و كنه و زير پناه حخداي مهربون شاد و سلامت باشي تا تولد 100 سالگي .دختر نازم امیدوارم همیشه مثل الان که شادی و دنیا را آسون گرفتی تا آخر عمرت همین طور بی غم و دلشاد باشی . دیروز رفتیم ب...
18 ارديبهشت 1392

11/08/90

  چند روز پیش موقعی که ما خونه نبودیم دیگ موتور خونه آپارتمانمون به علت سهل انگاری یه تعمیرکار ترکیده و خدا را شکر که اتفاقی برای کسی نیفتاده به خاطر همین هم دیگه آب گرم نداریم شوفاژها هم كار نمي كنند و با اين هواي سرد ديگه ما مجبور شديم خونه عزيز جون اينا بمونيم تا موتور خونه را تعمير كنند. واما تغييرات شما، شب ها كه ساعت 8 الي 9 مي خوابيدي ديگه بعد از من مي خوابي .يعني ساعت 11:30 به زور و اگه همه بخوابند مي خوابي. موقعي كه رختخواب ها را مي انداختند تا بخوابيم تازه ذوق مي كردي و بازي ات مي گرفت . من هم كه ديروز خيلي سر كار خسته شده بودم هي مي خواستم بخوابونمت تا خودم هم بتونم بخوابم ديدم فايده نداره من گرفتم خوابيدم و...
18 ارديبهشت 1392

خريد03/08/90

  دختر گلم ديروز رفتيم برات كاپشن و شلوار خريديم البته كادوي تولدت از طرف مادر جون اينا بود كه خواستند با سليقه خودمون برات چيزي بخريم . خلاصه اينكه من و خاله فريبا و بابايي كلي گشتيم تا به تن شما يه چيز خوب و خوشگل بخريم اما چون شما خيلي ني ني هستي تموم اون چيز هايي كه ما مي پسنديديم براتون بزرگ مي شد . ولي بالاخره ديروز يه كاپشن پفي سفيد و يه شلوار قرمز زمستوني برات خريديم مباركت باشه عزيزم اما مجبوري بدون كاپشن و با همون سويشرت قديمي تا 16 آبان سر كني تا كادو كنند و اون روز بهت بدهند كاشكي هوا خيلي سرد نشه كه مجبور بشي پيش پيش بپوشي. ...
18 ارديبهشت 1392