اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

الیناگلینا

یادگرفتن بوس

١٤/١٠/٩٠ الینا دختر خوشگلم دیروز وقتی از سر کار برگشتم خونه یه کم شیر خوردی و بعد که شارژ شدی کلی با مامانی بازی کردی و غش غش می خندیدی .بعد مادر جون خم شد و بوست کرد بعد یه لحظه دیدم که سرت را خم کردی و مامانی رو بوس کردی واقعاً منو ذوق زده کردی قربونت برم عاشق تلفن بازی هستی اون هم از نوع واقعی این تلفن مادر جون اینا را که داغون کردی و دیگه کار نمی کنه و رفتند یه گوشی دیگه خریدند و حالا دیگه به این گوشی نگاخه هم نمی کنی و عشقت شده تلفن جدیده و چون بی سیمه همه جا با خودت می بری و می دی که بقیه با هاش حرف بزنند.   ...
21 ارديبهشت 1392

بهونه گیری

١٣/١٠/٩٠ دختر عزیز تر از جونم این روزها خیلی بهونه گیر شدی و دلتنگی می کنی و خیلی خونه مادر جون اینا اذیت می کنی تا من از شرکت برگردم . کلاً رو مود نیستی علتش نمیدونم چیه (سرما خوردگی خفیف، دندون در آوردن ، دلتنگ مامان و بابا شدن...) .امیدوارم زودتر برگردی و بشی همون الینای شاد و خوشحال خودم. . ...
21 ارديبهشت 1392

دل نازک مامان

سلام قند و عسل مامان دختر ناز ماماني كه اونقدر بي تابي مي كرد يه دندون آسياب به طور محرمانه اون پشت پشتها در آورده كه ديروز ماماني كشفش كرد .اون هم موقعي كه تو  خوابت مي اومد ولي نمي تونستس بخوابي واسه همين هم يه جيغ بنفش كشيدي و ماماني اون دندون مخفي ات راديد . عزيز دلم، ماماني يه خبر خوش برات داره و اونم اينه كه يه ساعت و نيم زودتر از سر كار مياد خونه و  مي تونيم بيشتر از كنار هم بودن لذت ببريم . ا لينا جديدا خيلي بابايي شدي و باهاش خيلي بازي مي كني و براش ادا در مياري تا بابايي را بخندوني براش شيرين كاري مي كني و خودت را خيلي لوس می كني .تازه خيلي هم دل نازكي و كافي كه چيزي كه مي خوايي بهت ...
21 ارديبهشت 1392

مریضی در ماه 14

٠٥/١٠/٩٠ دختر گلم شب يلدا تب كرد و ماماني مجبور شد دو روز از كارش بزنه و بمونه از دختر نازش پرستاري كنه.نمي دونم علتش چي بود يا سرما خوردگي  يا  ادامه دندون درآوردن به هر حال ما طبق معمول خراب شديم خونه مادر جون اينا تا تو خوب بشي .شب اول تا صبح پاشويه كردم و لباس هات را كم كردم و يه كم تونستم بهت قطره استانمينوفن بدم تا حدي تبت اومد پايين و صبح با بابايي رفتيم دكتر.ولي مشكل اينجا بود كه تو نمي توني شربت و قطره بخوري و مجبور بوديم براي پايين آوردن تبت از شياف استفاده كنيم . خلاصه اينكه چهار بار رفتيم دكتر تا اينكه آخرين بار يه متخصص توي كلينيك قائم دو تا آمپول زدي و ديگه فرداش خوب شدي.(آمپولهاي B6 و سفليكسي...
21 ارديبهشت 1392

سرما خوردگی عزیز جون

  ٢١/٠٩/٩٠  نزدیک به یه هفته است که مادر جون بد جوری سرما خورده بود و یه هفته ای بود که اصلاً نمی تونست از جاش بلند بشه . چند بار بابایی بردش دکتر و هر بار آمپول و سرم. خلاصه چند سالی بود که اینطوری مریض نشده بود.این آنفولانزا خیلی بدجنس بود که تونسته بود مادر جون را یه هفته بخوابونه .ولی شکر خدا از امروز یه کم بهتره .توی این مدت خاله فریبا خیلی زحمت کشیده و کارها را انجام و از مادر جون پرستاری کرده . من نگران این بودم که خدای نکرده تو از مادر جون بگیری. ولی باز هم شکر خدای مهربون نگرفتی. عزیز مامان روز به روز شیرین تر می شی . فقط دوست داری که بازی کنی ، خودش هم بازی های پر هیجان با زبون خودت حرف می ز...
21 ارديبهشت 1392

نماز

  دیشب از مادر بزرگ نماز خوندن را تقلید می کردی مهر را می چسبوندی به پیشونیت و زیر لب پچ پچ می کردی بعد دراز می کشیدی و سرت را می گذاشتی روی مهر و دوباره زیر لب پچ پچ می کردی همون لحظه که مادر جون زیر لب  ذکر ها را زمزمه می کرده تو هم از اون یاد گرفتی.ما هم که همگی از ذوق نمی دونستیم چی کار کنیم.قربون دختر با هوش و خوشگلم برم. اون روز هم با کمال ناباوری دیدم که بسته های ژله را برداشتی و با فاصله چیدی شبیه به بازی دومینو بعد می زدی می ریخت.اون هم از قبل یادت مونده بود چون این بازی را با قاب نوار کاست برات انجام می دادیم و تو می زدی می ریخت و بعدش هم حتماً به خودت دست می زدی.  ٢٧/٠٩/٩٠ ...
21 ارديبهشت 1392

کارهای قشنگ دخترم

٠٦/٠٩/٩٠ الینای قشنگم این دو روزی که مامانی تعطیل بود خیلی خوش گذشت پنجشنبه که تولد سویل بودیم و کلی اونجا کیف کردی و خوش بودی و از اول تا آخر مهمونی وسط بودی. تازه یه پاپوش هم از مامان سویل هدیه گرفتی.جمعه هم عقد کنان لیدا بود و  شب خیلی بهمون خوش گذشت. تو هم که عاشق مهمونی و مخصوصاً جشن و بزن و بکوبی .خلاصه اینکه کلی کیف کردی.اونجا هم نشسته بودی بغل مبینا و شش دانگ حواست به اونایی بود که وسط می رقصیدند.خودت هم دست می زدی و می رقصیدی . من هم می ترسیدم پات زیر کفشهای ٢٠ سانتی خانومها له بشه مدام  دنبال تو بودیم( با خاله ها )که خدای نکرده زیر پای اونایی که می رقصند نمونی. دخمل گلم مگه یه د...
21 ارديبهشت 1392

اولین جمله الینا

  اليناي عزيزم رفته رفته شيرين تر مي شي .تا اون حد كه ماماني دلش مي خواد درسته بخورتت. آخه با زبون خودت مي گي اين ديه؟يعني يا اين چيه يا اين كيه .دو منظوره حرف مي زني . اين اولين جمله زندگيته . قربون نازنينيم،كه رفته رفته مامانو عاشقتر مي كنه .
21 ارديبهشت 1392