اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

الیناگلینا

دست دست

      براي دختر ناز و خوشگلم:     اليناي ماماني ديروز به دايره كلماتت دست دست را اضافه كردي.الان اين كلمه ها را مي گي:     سلام * اصلاً *باي باي  *آبا * بابا * ماما * دست دست*   تقريباً بعضي كلمه هاي آسون را هم تقليد مي كني يه كم غلط ولي دوست داشتني. دختر مودب مامان وقتي مي خواهيم بريم خونمون ميري به همه بوس مي دي و دست مي دي بعد مي ري جلوي در و بلند مي گي باي باي. ديروز هم وقتي بابايي اومد خونه رفتي و بهش دست دادي و سلام گفتي بدون اينكه كسي بهت چيزي بگه.     ١٥/١١/٩٠ ...
21 ارديبهشت 1392

فوت کردن شمع

٢٦/١١/٩٠ عزیز دل مامان تازگیها یاد گرفتی که شمع فوت کنی، چقدر هم ناز فوت می کنی.واسه این خاطر هم تصمیم گرفتیم که یه کیک کوچولو به مناسبت ١٥ ماهگیت بگیریم شمع بذاریم روش تا شاهزاده خانوم فوت کنه و ما از اداهای فرشته کوچولو لذت ببریم و خودش یکمی حال کنه.   ...
21 ارديبهشت 1392

برف

  دختر عزیز تر از جونم دو روز پیش(پنجشنبه) به خاطر بارش سنگین برف خونه موندیم و جایی نرفتیم . اولش خیلی چسبیده بودی بهم و نمی گذاشتی کاری بکنم ولی رفته رفته عادت کردی به خونه و کم کم چسبت از من باز شدو یه کمی تنهایی و با بابایی بازی کردی و مامانی تونست به کارهای خونه برسه .بعد از ظهر کلی بازی کردی با من و بابایی بعدش هم دو ساعت خوابیدی . الان هم که یاد گرفتی شمع را فوت کنی و با یه شمع کلی سر گرم شدی تا کلا آب شد و گاز فندک هم تموم شد.قربون اون فوت رو به بالات برم که کم می موند شمع را بخوری .   ولی جمعه صبح  خیلی دلتنگ شده بودی و سر نا سازگاری بر داشته بودی حول و حوش ١١ رفتیم خیابونها هم از برف و یخبندان جای&nbs...
21 ارديبهشت 1392

12/11/90

  سلام دختر نازم عزیز دل مامان داری کم کمک بزرگ می شی و رفتار هات هم با بزرگ شدنت تغییر می کنه داری لجباز می شی و تا اون چیزی که می خوای برآورده نشه آویزون می شی و نق می زنی  و اگه بی تفاوت باشیم و به حرفت گوش ندیم  گریه می کنی . عاشق حرف زدن با تلفنی اونم فقط با صبا  گوشی را می گیری و با زبون مخصوص خودت چقدر شیرین حرف می زنی وسطا حرف صبا را هم تایید می کنی هم هم میکنی یعنی می فهمم چی می گی .ولی من عاشقتم.   راستی دایی رضا هم رفته تهران تا اگه خدا بخواد هفته ای یه بار با هاشون تو برنامه مجله خبری همکاری کنه تا ببینیم بعد چی می شه الان که ما را دلخوش کرده هفته ای یه بار بقیه هفته را میاد اینجا....
21 ارديبهشت 1392

دختر خانومم

دختر ناز مامان توی تلفن به مامانی سلام داد.قربوووووووووونت برمو دیشب هم وقتی بابایی از سر کار برگشت در را که باز کرد بدون اینکه کسی چیزی بگه به بابایی سلام دادی. ٢٨/١٠/٩٠ ...
21 ارديبهشت 1392

سه روز تعطيلي

  دیروز اربعین بود و همه تعطیل بودند. ما هم نهار خونه جدیده ی عمو اینا دعوت بودیم . تو هم کلی بهت خوش گذشت پشت کامیون صدرا که خودش بهش ماشین خطا کار می گفت نشسته بودی و صدرا هم از این سر اتاق هل می داد تا اون سر و یک ساعتی پشت ماشین کیف کردی و لم داده بودی نشسته بودی و اصلا صدات هم در نمی اومد،طفلي صدرا هم از اين سر به اون سر . پنجشنبه شب هم حلیم خونه عمه زلیخا اینا دعوت بودیم نگار اینا هم اومده بودند ایلیا کوچولو هم الان بزرگ شده و شش ماهشه. خیلی هم پسر خوبیه یه کم مظلومه حالا ببینیم بعدش چی می شه مظلوم می مونه یا شر می شه مثل معین و آتیش می سوزونه. ماماني جمعه صبح دوباره رفت دكتر چون اصلا گوش دردم خوب نمي شد .رفتم...
21 ارديبهشت 1392

مامان مریض

  انگار این ویروس بد جنس دست از سر ما بر نمی دراه و نوبتي هم كه باشه نوبت مامان بود كه مريض بشه .چشمت روز بد نبينه دخترم چنان گلو درد و گوش دردي گرفته بودم كه انگار مي خواست منو بكشه نمي تونستم آب دهنم را غورت بدم، تازه متوجه شده بودم كه چقدر آدم تو يه دقيقه آب دهانش را غورت مي ده. دختر ناز مامان هم هر كاري من مي كردم اداي منو در مي آورد.سرفه مي كردي و هر چي دم دستت مي اومد مي گرفتي جلوي دهنت .اين روزا خيلي بلا شدي و خودت را حسابي لوس مي كني و توي يه جمعي قشنگ مجلس گرمي مي كني و مي خواهي با كارات بقيه را بخندوني عزيزم. ٢٠/١٠/٩٠ ...
21 ارديبهشت 1392

دایره کلمات

  دختر خوشگلم قربون اون حرف زدنت برم من، مفتخرم بنویسم که به دايره كلماتت اصلاً اضافه شده. يعني الان اين كلمه ها را مي گي: مامان- بابا- آب- آبا- آدا- اصلاً.(در کل ولی زیاد اهل حرف زدن نیستی و شلوغ کاریهات نمی گذاره متمرکز بشی و یکم بشینی و از مامان جون مهربونت آموزش زبان ببینی)  ١٨/١٠/٩٠ ...
21 ارديبهشت 1392