اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

الیناگلینا

چی دوست داری و چی دوست نداری؟

  از غذا ها شروع كنم :عاشق ماهي هستي و هر روز دوست داري ماهي بخوري مخصوصاً از فرايند پختنش توي فر خوشت مياد.بعد كوفته قلقلي و كباب شامي و جوجه ولي از قيمه و فسنجون خوشت نمياد.بين خوراكيها كيك و آبميوه و شير دوست نداري اما عاشق چوب شورهستي ،بيسكويت هم مي خوري.بين شيرينيها خامه دار،نخودچي و كيك تولد دوست داري . عاشق حموم و آب تني هستي و از آب اصلا نمي ترسي و مي ري كاملا زير دوش وايميستي در كل حموم رفتني خیلی خوشحالي (آب بازی آب بازی). دختر نازم الان ديگه مدت طولاني را با نقاشي سرگرم مي شي.ديگه اثر دست و پا و به قول خودت دل(گل)، حوونه، شمع و پيشي در حال آب خوردن، كيتي در حال آب خوردن ...
21 ارديبهشت 1392

عشقه بازی

  عشقم ،عمرم، جونم،نفسم این روزها خیلی شیرین زبونی می کنی و هر چی بهت می گیم تکرار می کنی. دیروز از سر کاراومدم  خونه خاله فرزانه یاد داده که بگی فاطی بهم می گی سلام فاطی .ای بلاچه من هم خندیدم و با خنده می گم بگو مامان نگو فاطی که دوباره غش غش می خندی و می گی فاطی.       عاشق بازی کردن و جمع مهمونی هستی .تو این مورد به خودم رفتی من هم عاشق مهمون و مهمونی رفتنم.محاله که جایی قرار باشه بریم و فراموش کنم، از یه ماهه پیش هم بهم گفته باشند منتظر اون روز می مونم.گلم تو هم مثل خودمی.دیشب عمه سیما اینا خونه عزیز اینا دعوت بودند و تو حسابی کیف کردی با ساغر و زهرا کوچولو بازی کردی و اصلا گریه و ادا و خس...
21 ارديبهشت 1392

تعطیلات آخر هفته

    پنجشنبه صبح بابا تا ساعت ١٠:٣٠ کلاس داشت .بعد که اومد خونه رفتیم حیاط تا یه کم ماشین را تمیز کنیم من داخلش جارو برقی کشیدم و تمیز کردم  و بابایی بیرون ماشین راشست و دستمال کشید.شما هم با عزیز جون نشستید حیاط و تخمه شکستید.بعد که ظهر شد تصمیم گرفتیم بریم نهار را بیرون بخوریم .من هوس جیگر کرده بودم اما تا دم در رفتیم اما بخاطر تو پشیمون شدیم و رفتیم صدف که یه چیزی بگیریم که تو هم بتونی بخوری، توی راه هم تو خوابت برد اما دم در كه رسيديم بيدار شدي.جاي همه دوستان خالي كه خيلي خوشمزه بود اما آخرهاي نهر بود كه تو رفتي يه گوشه وايسادي من هم فهميدم كه كار داري به بابايي گفتم يه كم بجنب كه الينا...
21 ارديبهشت 1392

نامه با مزه مبینا

  عشق من،اين نامه را بطور اتفاقي ديشب ديديم كه مبينا توي تاريخ 28/08/91در موردت نوشته با نمك بود دادم نسيم جون اسكن كرد تا برات نگهش دارم. ...
21 ارديبهشت 1392

کلمه های جدید

  این چند روز که تعطیلات بود و مامانی خونه بود حسابی بازی کردی و خوشحال بودی .کلمه های جدید زیادی هم یاد گرفتی مثلاً: صندلی ، ای بابا، نه بابا، سیب،خوبی ،..و خیلی کلمه های دیگه که وقتی می گیم تکرار می کنی و از همه بهتر به جا بکار بردن ای بابا که خیلی حال می ده. با آجر بازیهات بسیار ماهرانه مکعب های همشکل می سازی،خیلی خیلی علاقه پیدا کردی تا می گم آجر بازی ، فوری میری کشون کشون سبدش را میاری و می ریزی وسط خونه . و با یه سری از لگو های دیگت که  وسطش حروف انگلیسی داره بهم می گی که صندلی درست کن(یه بار همینطوری درست کردم خیلی خوشت اومد). جدیداً هم با همون آجر بازی ها مامانی یه میکرفون درست می کنه و با هات مصاح...
21 ارديبهشت 1392

کبریت بازی

  متأسفانه وروجک مامان یاد گرفته کبریت روشن کنه . بعد از این نباید کبریت دستت بیفته .چون بلافاصله تا چشم بهم بزنی روشن می کنی.دیشب با صبا یه کبریت آوردی و من فکر کردم با چوب کبریتها داری خونه درست می کنی یهو جیغ زدی، کبریت را روشن کرده بودی و احتمالاً یه کوچولو به دستت خورده بود ولی یشتر گریه ات به خاطر ترسیدنت بود.اما واقعاً خدا رحم کرد که جلوی چشممون این کار را کردی و به ما نشون دادی که بلدی این کار خطرناک را بکنی .دیگه باید خیلی خیلی  مراقب باشیم که از این شلوغ کاریها نکنی .   یه سرگرمی دیگه هم پیدا کردی.دفتر نقاشیت را میاری و دستت را می گذاری و می گی دستم را بکش بعد پات را می گذاری و می گی پام و&nb...
21 ارديبهشت 1392

خوشحالم

  دخترم دیروز بالاخره  "خاله" گفت و موجبات خوشحالی خاله ها را فراهم آورد.خاله فریبا هم از خاله گفتنت با موبایلش فیلم گرفته.عسلم خودت هم از گفتنش ذوق زده و خوشحال بودی. عزیز دلم از دیروز یه کم حالت بهتر شده،دیروز واست یه کم ماهی آورده بودم و می خواستم بدم بخوری دهنت را وا نمی کردی از قبل یادم مونده بود که به زنگ تلفن هول می شی و لقمه آماده را می خوری به خاطر همین  هم نقشه کشیدیم که بابایی با موبایلش خونه عزیزاینا را بگیره و ( تلفن هم پیش تو بود) تو  هم هول بشی و بخوری و دقیقاً نقشه ام گرفت و تا آخر ماهی با ترفند بهت خوروندیم . عصر هم رفتیم خونه عمه زهرا و یه کم اونجا حال و هوات عوض شد و یه ...
21 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

  دختر نازم مريض شده و هر چي مي خوره بالا مياره. شب راحت نخوابيدي و هر نيم ساعت يه بار بلند شدي و بهونه آب گرفتي .بعد با اين كه پوشك داشتي بيدار شدي و گفتي جيش .دوباره پوشكت را باز كردم و جات را عوض كردم و خوابيدي ولي ساعت 6:30 صبح بيدار شدي من به بابايي گفتم شايد گشنه باشه بهش نون بديم اما تو از اونور گفتي نون نه و بابايي يه كم برات آجيل آورد و بعد خوردن يه كم آجيل حالت بهم خورد و يه ربع بعد بغل بابايي چرخيدي و خوابت برد. و من اومدم شركت و تموم فكرم موند پيش گل دخترم.اميدوارم هيچ وقت مريض و بي حال نباشي. بعداً نوشت: ماماني دوشنبه را مرخصي گرفت تا پيشت باشه خيلي بيحال و كسل بو...
21 ارديبهشت 1392

اتمام پاس شير

  عشق من امروز اولين روزيه كه پاس شير ماماني تموم شد و ماماني يك و نيم ساعت ديرتر مي بينتت.ولي اميدوارم كه ساعت كاريمون كم بشه و زود بيام پيشت.تو هم با اون دستهاي كوچيكت دعا كن. بعدا نوشت:   کل روز یه طرف و نیم ساعتی که تو سرویس بودم تا بیام خونه یه طرف که اصلا زمان نمی گذشت و تا خونه برسم هوا تاریک شد   . توی راه خونه هم  دیدم دست عزیز را گرفتی و تو خیابان میایی سمت بالا.بعد که منو دیدی بغلم کردی و خودت را چسبوندی بهم و رفتیم خونه و از هر روز مهربونتر بودی معلوم بود تو هم به خاطر دیر اومدن مامان دلتنگ و کلافه ای. . و اما از شیرین زبونیهات هر چی بگم کم گفتم .اونقدر قند شدی که ...
21 ارديبهشت 1392