اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

الیناگلینا

مرداد ماه

  مرداد ماه، ماه خوبی واسه مامان و بابا . تاریخ عقد:         ٠٢/٠٥/٨٥ تاریخ جشن عقد کنون:    ٢٠/٠٥/٨٥ تاریخ عروسی:     ٠٤/٠٥/٨٦   شب عقدمون مهمون بابايي بوديم طبق روال گذشته كه قرار گذاشتيم شب سالگرد ازدواجمون را بريم هتل بزرگ شام بخوريم .ايندفعه هم براي سومين بار با شما رفتيم .امسال از پارسال خانوم تر بودي و مودب نشسته بودي و مثل پارسال بدو بدو نمي كردي و سرجات نشسته بودي.قربون اون خانوميت بشم من. بعد از اينكه شام خورديم رفتيم شهر بازي و تو مثل هميشه جرات نكردي سوار چيزي بشي فقط به بچه هايي كه سوار تاب شده بودند نگاه مي كردي و مي خ...
8 مرداد 1392

شیرین زبون خونمون

  دخترك نازم اين روزا چنان با شيرين زبوني ما را غافلگير مي كني كه نمي تونم همه جملات قشنگ و گهر بارت را يادم نگهدارم و برات بنويسم اما ديگه سعي مي كنم يه راهي پيدا كنم كه قبل از اينكه يادم بره برات ثبت كنم. الينا ديشب تو مهموني افطاري خونه عموي بابا خطاب به هستي كه پيش مامانش نمي نشست سر سفره : مگه مامانش را دوست نداره كه مي ره پيش باباش. فرزانه مي گفت جعبه آدامسش را پيدا كرده بودي و تا وقتي كه شيريني داشت مي خوردي و بعدش قورت مي دادي و بعدي.بعد فرزانه بهت مي گه الينا قورت نده مي چسبه به شكمت ها  .در جواب مي گي : نه نترس فيزانه(فرزانه) با پي پي مياد بيرون. بازي اين روزات هم اينه كه تو ما...
26 تير 1392

سفر کوتاه به تهران

  سه سال ازآخرين باري كه براي به دنيا آوردنت به تهران رفتيم مي گذشت منم خيلي دلم مي خواست برم هم يه گشتي بزنيم و هم برم خونه نگار اينا اصلا فرصت نشده بود بعد از عروسيش بريم خونه اش را ببينيم، تا اينكه يه فرصتي پيش اومد و شنبه بعد از شركت به سمت تهران راهي شديم عمه و سپيده هم از شانس زنجان بودند كه اونا را هم با خودمون برديم .روز اول قبل از ظهر رفتيم بازار عبدل آباد را گشتيم (فقط هم واسه تو خريد كردم و واقعا بيشتر حال مي كنم به تو خودم خريد كنم تا به خودم)از ساعت 11 تا 2:30 گشتیم كه من و شما و نگار و ايليا بوديم خاله فرزانه و سپيده هم  واسه خودشون جدا مي گشتند و قاطي ما بچه دار ها نمي شدند،با وجود شما 4 ساعت گ...
15 تير 1392

روستای زیبای شیت

  دختر گلم امروز روز تولد امام زمان (نیمه شعبان)بود.از چند روز پيش تصميم گرفتيم كه بريم بيرون ،صبح ساعت 8 راه افتادیم و عمو به پيشنهاد عمو بهنام رفتيم روستای شیت .حدود دو ساعت تو راه بودیم اما آخرش به جای خوب و با صفایی رسیدیم پرورش ماهي بود و همونجا ماهي كباب مي كرد اما چون ما واسه خودمون نهار و صبحانه برده بوديم از ماهياش نخورديم ببينيم خوشمزه است يا نه .اما اگه بار ديگه بريم حتما تست مي كنيم. در كل جاي جذابي بود و خوش گذشت. اونجا هم يه دوست پيدا كردي به اسم ملينا كه با همديگه سنگ مي انداختيد توي رودخانه و از تكرار اين كار لذت مي برديد و مي خنديديد . تا ساعت 3 اونجا بوديم بعد  برگشتيم خونه ....
4 تير 1392

بدون عنوان

        دختر نازم اين پيراهن را خاله فريبا برات دوخته ، و در حين دوختن تو همش تهديد مي كردي من نميخوام بتوشمااااااااااااا. اما پنجشنبه شب كه خاله جون دعوت كرده بود به هر شكل و كلكي كه بود بهت پوشوندم و خاله كه تنت ديد كلي ذوق کرد و قربون صدقه ات رفت در ضمن بسی تشویق شد که یکی دیگه هم واست بدوزه!!!!!!!! . ...
3 تير 1392

عکس آتليه

عشقه من عكاسي فايل عكسها را نداد و من از روي خود عكس عكسهات را انداختم  واسه همينم كيفيتش پايينه ،به خاطر اينكه عروسي خاله ما رفيم اونجا اجازه دادي سه تا عكس هم از تو بگيره با اينكه آتليه كودك نبود ولي باز هم غنيمته از هيچي كه بهتره .. در ضمن اگه بتونم فايل ها را بگيرم حتما عكسها را عوض مي كنم. ...
2 تير 1392