اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

الیناگلینا

روز مادر

  مادر عزیزم نور چشمانت گرمی بخش وجودم است. دختر عزيز تر از جانم يه روز خودت مادر مي شي و مي فهمي كه چقدر حس شيرينيه، وقتي بچه نازت شيرين زبوني كنه و ازت دل ببره.امروز كه زنگ زدم خونه عزيز، گوشي را تو برداشتي اولش كه مي پرسي مامان تو چوجايي؟بعد كه من مي گم سركارم .با اعتراض مي گي كه تو نرو سر كار. بعد مي گم :الينا جون سرما خوردم .با مهربوني جواب مي دي:شربت بخور خوب شي. مي دونم كه حس خيلي بدي كه از خواب كه بيدار مي شي من پيشت نيستم(خودم كه بچه بودم اگه يه مدت مامان خونه نمي شد احساس ترس و نگراني بهم دست مي داد) و از جهتي خيلي خيالم راحته كه عشقم را دسته فرشته مهربوني سپردم كه خيلي از من بهتر و خوش اخلا...
10 ارديبهشت 1392

دو روز قبل از عروسی

   دختر نازم عصر سه شنبه رفتیم به بابایی خرید کردیم بعد از خرید بلوز و شلوار و کراوات به بابایی یه کتونی خوشگل واسه تو خریدیم .دقیقا اون اطراف شانسی یه فروش فوق العاده دیدیم و من رفتم دیدم یه عالمه لباس بچه گانه و زنانه داره که به قیمت خیلی خوبی می ده و کلی خرید واسه خودم و شما هم اونجا کردیم .   چهارشنبه هم مامانی مرخصی بود تا کارهای عقب افتاده را یه سامانی بده.البته دایی رضا هم خونه بود صبح رفتیم خرید و ظهر هم عمه سیما لباس سفید تو را آماده کرده بود و رفتیم از خونشون بگیریم که دم در عمه اینا تو یه جیغ بنفش کشیدی من هم هاج و واج که به تو چی شده دیدم دستت را بالا پایین می کنی و جیغ می زنی که از  نزدیک نگاه که ...
10 ارديبهشت 1392

تعطیلات

  عزیزدل مامان  سال جدید هم به خوبی و خوشی شروع شد .امیدوارم تا آخر، سال پر بار از هر نظر براي هممون باشه .این عید هم مثل همه عیدهای قبل، تو یه چشم به هم زدن گذشت.کنار هم بودنمون خیلی زود تموم شد و باز هم روز از نو و روزی از نو(امروز كه اولين روز كاري ماست شديدا تو خونه بي تابي مي كني و عزيز جون اذيت مي كني كه مامان بابا كوووووووو؟ )   و اما چی کار کردیم تو این ١٦ روز : ٢٩ ام در یک اقدام انتهاری خانه تکانی کردیم که تا عصرش که چهارشنبه سوری بود خونه هم  تا حدی تمیز شده بود ولی باز هم کار واسه ٣٠ ام مونده بود یعنی شانس آوردم که سال کبیسه بود و یه ر...
10 ارديبهشت 1392

اسباب بازی های جدید

   دختر گلم دیروز که از سر کار برگشتیم خونه ، رفتیم بیرون یه کم واسه خونه خرید کنیم .بعد موقع برگشت رفتیم بابا یه جا کار داشت و اون بهونه ای شد و ما هم پیاده شدیم و یه دوری زدیم تو یه راه مغازه اسباب بازی فروشی بود که رفتیم یه لباسشویی و یه جارو برقی واست خریدیم که تو خونه باهاشون خاله بازی کنی .خیلی اسباب بازیهای با مزه ای داشت می خواستم واست اطو هم بگیرم که تموم کرده بود. اجاق گازش هم به درد نمی خورد دو شعله بود که بابایی با شوخی می گفت ما پنج شعله می خواهیم. واقعاً با مزه بود انگار داری جهیزیه می خری. بعدا نوشت: دختر خوبم حرف زدنت کاملاً مختص خودته .مثلا وقتی سراغ کسی را می گیری می گی:...
10 ارديبهشت 1392

الينا و عيد ديدني

الينا جون وصدرا جون خونه عزيز جون مامان اينجا هم خونه ثريا جون ايناس كه سفره هفت سينش را خودش بافته و درست كرده.   ...
8 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دختر گلم  سلام . یه  خبر خوب شرکت مامان اینا فردا به مناسبت روز کارگر تعطیل کرده . یه روز هم برای در کنار هم بودن غنیمته. این روز را به همه کارگران زحمتکش تبریک می گویم . الینا جون خاله فریبا اینا تصمیم گرفتند که جشن عقدشون را پنجشنبه ١٤ ام بگیرند .راستی جدیدا خیلی وابسته خاله فریبا شدی و وقتی خاله می خواد بره بیرون دنبالش گریه می کنی  ( که خاله فریبا به خاطر این کار تو کلی ذوق وافتخار می کنه)  و می خوایی که با هاش بری. ولی دیگه خاله جون  راستی راستی  پر شد. وقتی هم خونه نیست جای خالیش خیلی معلومه.   ...
12 ارديبهشت 1391

شعر ناب از سهراب

نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذرد آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند، لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز. ...
16 آذر 1390

قد کشیدن

الینا، دختر فرشته مامان . گاهاَ بعد از کلی شلوغ کاری می شینی یه گوشه و پاهات را می مالی . حالا نمی دونم خیلی بدو بدو می کنی پات درد می گیره یا یکی از همکارام می گفت قد می کشی به خاطر اون این کار را می کنی ولی به هر حال خیلی شیرین می شی عزیزم مامان دلش می خواد بیاد و بخورتت. راستی هفته پیش پنجشنبه رفتیم آتلیه و کلی عکسهای خوشگل از الینا جونم گرفتیم یه ماه دیگه آماده میشه.اگه گرفتیم حتماً توی وبلاگت می گذارم.
1 آذر 1390

ماه تولد دخترم

دختر عزیزم امروز وارد ماهی شدیم که تو قدم در این دنیای بزرگ گذاشتی(آبان)، عزیزدلم ،گل مامان من الان ماه آبان را بیشتر از هر ماه دیگه ای دوست دارم چون خاطرات قشنگ برام تداعی می کنه.تو با اومدنت پاییز دلهامون را بهاری کردی. فرشته کوچولوی من با اومدنت حس می کنم که خدا تموم دنیا را به من بخشید و قلبمون را پر از مهر و محبت کرد.عزیزکم با تموم وجود آرزو می کنم تو این پاییز رنگارنگ افتادن هر برگ پاییزی آمینی بر آرزوهای قشنگت باشه. دختر نازنینم فقط نیم ماه مونده که از صفر سالگی بیایی بیرون. به امید اون روز.این روزها خیلی شیطون شدی خونه مادر جون اینا می خوای از همه مبلها بری بالا و اون کاری که می خوای انجام بدی به هر طریقی که شد...
1 آبان 1390