برف
دختر عزیز تر از جونم دو روز پیش(پنجشنبه) به خاطر بارش سنگین برف خونه موندیم و جایی نرفتیم . اولش خیلی چسبیده بودی بهم و نمی گذاشتی کاری بکنم ولی رفته رفته عادت کردی به خونه و کم کم چسبت از من باز شدو یه کمی تنهایی و با بابایی بازی کردی و مامانی تونست به کارهای خونه برسه .بعد از ظهر کلی بازی کردی با من و بابایی بعدش هم دو ساعت خوابیدی . الان هم که یاد گرفتی شمع را فوت کنی و با یه شمع کلی سر گرم شدی تا کلا آب شد و گاز فندک هم تموم شد.قربون اون فوت رو به بالات برم که کم می موند شمع را بخوری . ولی جمعه صبح خیلی دلتنگ شده بودی و سر نا سازگاری بر داشته بودی حول و حوش ١١ رفتیم خیابونها هم از برف و یخبندان جای&nbs...