دختر چاغاله خور
٣١/٠٤/٩١ دختر نازنينم هر وقت چشمت مي افته به اون درخت زردآلوي خونه خاله اينا حتماٌ بايد يه دونه چاغاله بچينيم تا خانوم خانوما بخوره و گرنه كنا كنا راه مي اندازي دست بردار نمي شي .به چاغاله هم كنا مي گي .همچين هم تميز مي خوري كه يه ذره هم ازش باقي نمي مونه.نوش جونت يه مطلب ديگه اينكه دخملم خيلي نازك نارنجي و لوسي شدي تا مي گي بالا چشمت ابروه، قهر مي كني و بغض و گريه .امان از دست لوسي مامان شب نمي دونم چت شده بود اصلاً نمي تونستي راحت بخوابي از ساعت دو و نيم گريه و جيغ تا صبح البته وسطا خوابت مي برد ولي يه دقيقه بعدش بيدار مي شدي دستت را گاها به دهنت مي بردي شايد بازم دندونت بود يا ترسيده بودي يا دلت درد مي كرد .. ...