اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیناگلینا

الینا در آستانه دو سالگی

  این روزها اونقدر بلا شدی که نگو. شدیدا خودت را واسه بابایی لوس می کنی و می خواهی به هر نحوی توجهش را جلب کنی معلومه خیلی دوستش داری چون یه کم که حواسش بهت نباشه گریه می کنی همینطوری بی دلیل شاید هم علتش اینه که خیلی با هم بازی می کنید البته گاها منم قاطی می شم سه تایی توپ بازی و بادکنک بازی می کنیم خیلی حال می ده.یه بازی دیگه مون باز میشیم بسته می شیم که خیلی لذت می بری و یکیش هم بدو بدو دور خونه و از این اتق به اون اتاقه. به همه جمع خونه دستور می دی که دستاشون را باز کنند و بگن من من و تو هر کی را خودت خواستی انتخاب کنی و از دور با سرعت بیایی و بغلشون کنی ولی از اونجاییکه خیلی مهربونی بغل همه به نوبت می ری. ...
21 ارديبهشت 1392

سرما خوردگی

  دختر نازم كوچولو سرما خوردي و آبريزش داري .ويروس سرما خوردگيت را به ماماني هم منتقل كردي و الان احساس مي كنم گلوم درد مي كنه و هي عطسه مي كنم. ٢٦/٠٧/٩١ بعدا نوشت: ساعت 4 شب با جيغ و گريه بيدار شدي وعمو عمو راه انداختي و نصف شب كامپيوتر را نشان مي دادي. من و بابايي هم از درد گريه زاري تو زود روشن كرديم نشستي جلوي كامپيوتر با اينكه خوابت مي اومد تا ساعت شش و نيم عمو پورنگ نگاه كردي و آخر سر به زور خوابونديمت . سروته 4 تا آهنگ از عمو پورنگ داري فكر كنم تو اين دو و نيم ساعت هر كدوم را 20 بار گوش كردي . ديگه الان كه اينا را مي نويسم چشام داره از حدقه در مياد آخه ماماني هم بايد پا به پاي تو نگاه مي كرد موقعي كه يه كم...
21 ارديبهشت 1392

روز جهانی کودک سال2

    فرشته قشنگم روزت مبارک.دنیایی زیبا و رویایی پر از صلح، شادی و آرامش برای همه کودکان جهان آرزومندم.       یکشنبه عمه زلیخا نهار دعوت کرده بود نذر داره وهر سال توی حسینیه نهار می ده ولی چون مامانی سر کار بود شما با عزیز و خاله فریبا رفته بودی و من که رسیدم دیگه مهمونها داشتند می رفتن . بعد از حسینیه به اتفاق عزیز  خاله فريباو مادر بزرگ رفتیم شهر بازی که به مناسبت روز کودک برنامه داشتند ولی هوا خیلی سرد بود و نم نم باران می بارید و زود برگشتیم خونه ولی موقعی هم که اونجا بودیم غرفه های زیادی بود که صورت بچه ها را گریم می کرد اما تو نگذاشتی که صورتت را نقاشی کنند.     ...
21 ارديبهشت 1392

عشقم عمرم جونم نفسم روزت مبارک

    دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان . . تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید زندگی من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . . . . چشـمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میكنم قلب شكسته ی تو رو خودم نوازش میكنم نمیذارم تنگ غروب دلت بگیره از كسی تا وقتی من كنارتم به هر چی میخوای میرسی خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت كاشكی تو هم بفهمی كه میمیرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم جای تو گریه میكنم جای تو غصه میخورم هر چی كه دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن دلخوشی هات مال خودت درد دلات بر...
21 ارديبهشت 1392

یک مهر شروع از شیر گرفتن دخترم

 ٠٥/٠٧/٩١ عسل مامان دیروز که اومدم خونه ، شیر نخواستی یه کم کنارم بودی و بعد رفتی کارتون نگاه کردی. منم  چون قصد داشتم  که کم کم از شیر بگیرمت یه لحظه جرقه زد که بروم روی سینه ام چسب بزنم و اگه اومدی سراغش بگم که اوفو شده.حدودای ساعت ٥ بود که اومدی و گفتی نم نم . منم نشون دادم و گفتم اوفو شده تو هم یه کم ناراحت شدی و دستت را گذاشتی روی شکمت و احساس ترحم کردی بهم . بعد تا بخوابی فقط یه بار بهونه شیر را گرفتی و دوباره که با صحنه چسب شده مواجه شدی .یه کم گریه کردی و خلاصه هی بهونه های کوچولو می گرفتی . اما شب که موقع خواب شد اذیت شدی چون تو این (تقریبا)دوسال عادت داشتی با شیر خوردن بغل مامان بخوابی اما دیرو...
21 ارديبهشت 1392

فرشته کوچولوی من دیگه بزرگ شده

  عسلم این روزها کاملا نشون دادی که دختر فهمیده و با طاقتی هستی و به خاطر جدایی از شیر، مامانی را اذیت نکردی . فقط از بدشانسی یه کم سرما خوردی و گلو درد و آبریزش داشتی و اون باعث کلافگی ات شده بود ولی روز به روز بهتر می شی و با این قضیه کنار میایی.طوری که دو شب اول ساعت ٣ بیدار می شدی و منم بهت شیر میدادم میخوابیدی ولی از شب سوم دیگه کاملا تموم شد و تا ساعت ٥ خوابیدی و وقتی بیدار شدی دیگه نگفتی نم نم و آب خواستی و خوردی و یه کم بابایی گردوندت و خوابیدی. و شب چهارم تا ساعت ٦ خوابیدی و بیدار که شدی یه کم نق نق کردی و خوابیدی. یه چیز بامزه اینکه شبها که با گریه بیدار می شدی می گفتی ماماااااااااااان الینا.حالا منظورت چی ب...
21 ارديبهشت 1392

اين روزا

٢٨/٠٦/٩١  دختر عزيز مامان از وقتي اومديم خونه عزيز اينا تو راحتتر شدي، ديگه تا هر وقت كه بخواي مي خوابي و مثل قبل جا به جا كردنت باعث بيدار شدنت نمي شه .ما كه صبح از خونه در مي ياييم خاله فرزانه مياد و پيشت مي خوابه و هر وقت كه بيدار شدي مي رین بالا.البته فبل از رفتن بايد يه دور خونه را بزني و از نبودن من و بابايي مطمئن بشي.   عسل مامان اين روزا يه سري از رفتارهات بهتر شده و يه سري هم بدتر،مثلا ديگه مثل قبل نيستي كه اصلا نمي گذاشتي تل و كلاه و .. بزنم سرت.  ومخصوصا موقعي كه خيلي سر حالي حتي مي گذاري موهات را ببندم .ولي از طرفي بد اخلاق شدي و خيلي جيغ مي زني و زود قهر مي كني و خودت را مي كوبي زمين و و...
21 ارديبهشت 1392

3 تا خبر

    عروسك ناز من اين روزا همه تو تب و تاب المپيك اند و  ديشب يه شب عالي واسه كاروان المپيك ايران بود2 تا طلا و 2 تا نقره نتيجه تلاش بچه هاي  ايراني بود تو رشته وزنه برداري(بهداد سليمي قهرمان جهان و سجاد انوشيرواني نايب قهرمان ) و كشتي(قاسمي) و پرتاب ديسك(احسان حدادي).ما و عمه ها و دايي هاي باباخونه عمه زهرااينا دعوت بوديم و تو طبق معمول ناز بودي و اصلا ماماني را اذيت نكردي.مسابقه كه شروع شد كنار ما نشستي و با هر برد مثل ما دست زدي و تشويق كردي و چون جو خونه خيلي شاد و شلوغ بود حسابي كيف مي كردي و شيرين كاري ميكردي و مي خنديدي.اميدوارم هميشه ايران عزيزمون سربلند و قهرمان باشه و باعث شاد و غرور ما ايراني ها...
21 ارديبهشت 1392

تعطيلات

  دختر عزيز و مهربونم هفته اي كه گذشت يه هفته پر كار واسه مامان و بابايي بود. بعد از يه هفته بالاخره جا به جا شديم .سرمون حسابي شلوغ بود یه روز تعمیرات یه روز دوخت و دوز یه روز تغییر دکوراسیون و... تو هم تو اين هفته اي كه ما خونه بوديم حسابي بهت خوش گذشت .بسته بندی ها را که می دیدی با دست اشاره می کردی و با تعجب می گفتی وا...ما فکر می کردیم که جمعه که اسباب کشی کردیم نهایتا تا دوشنبه که تعطیلی بعد از عید فطر بود تموم می شه و می تونیم بریم مسافرت، اما تا آخرين روز (جمعه) ما داشتیم کار می کردیم و ارومیه رفتنمون هم پر شد . يك شهريور تولد بابايي و ماماني بود. ماماني صبح رفت و كيك خريد و بعد ا...
21 ارديبهشت 1392