اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیناگلینا

نامه با مزه مبینا

  عشق من،اين نامه را بطور اتفاقي ديشب ديديم كه مبينا توي تاريخ 28/08/91در موردت نوشته با نمك بود دادم نسيم جون اسكن كرد تا برات نگهش دارم. ...
21 ارديبهشت 1392

کلمه های جدید

  این چند روز که تعطیلات بود و مامانی خونه بود حسابی بازی کردی و خوشحال بودی .کلمه های جدید زیادی هم یاد گرفتی مثلاً: صندلی ، ای بابا، نه بابا، سیب،خوبی ،..و خیلی کلمه های دیگه که وقتی می گیم تکرار می کنی و از همه بهتر به جا بکار بردن ای بابا که خیلی حال می ده. با آجر بازیهات بسیار ماهرانه مکعب های همشکل می سازی،خیلی خیلی علاقه پیدا کردی تا می گم آجر بازی ، فوری میری کشون کشون سبدش را میاری و می ریزی وسط خونه . و با یه سری از لگو های دیگت که  وسطش حروف انگلیسی داره بهم می گی که صندلی درست کن(یه بار همینطوری درست کردم خیلی خوشت اومد). جدیداً هم با همون آجر بازی ها مامانی یه میکرفون درست می کنه و با هات مصاح...
21 ارديبهشت 1392

کبریت بازی

  متأسفانه وروجک مامان یاد گرفته کبریت روشن کنه . بعد از این نباید کبریت دستت بیفته .چون بلافاصله تا چشم بهم بزنی روشن می کنی.دیشب با صبا یه کبریت آوردی و من فکر کردم با چوب کبریتها داری خونه درست می کنی یهو جیغ زدی، کبریت را روشن کرده بودی و احتمالاً یه کوچولو به دستت خورده بود ولی یشتر گریه ات به خاطر ترسیدنت بود.اما واقعاً خدا رحم کرد که جلوی چشممون این کار را کردی و به ما نشون دادی که بلدی این کار خطرناک را بکنی .دیگه باید خیلی خیلی  مراقب باشیم که از این شلوغ کاریها نکنی .   یه سرگرمی دیگه هم پیدا کردی.دفتر نقاشیت را میاری و دستت را می گذاری و می گی دستم را بکش بعد پات را می گذاری و می گی پام و&nb...
21 ارديبهشت 1392

خوشحالم

  دخترم دیروز بالاخره  "خاله" گفت و موجبات خوشحالی خاله ها را فراهم آورد.خاله فریبا هم از خاله گفتنت با موبایلش فیلم گرفته.عسلم خودت هم از گفتنش ذوق زده و خوشحال بودی. عزیز دلم از دیروز یه کم حالت بهتر شده،دیروز واست یه کم ماهی آورده بودم و می خواستم بدم بخوری دهنت را وا نمی کردی از قبل یادم مونده بود که به زنگ تلفن هول می شی و لقمه آماده را می خوری به خاطر همین  هم نقشه کشیدیم که بابایی با موبایلش خونه عزیزاینا را بگیره و ( تلفن هم پیش تو بود) تو  هم هول بشی و بخوری و دقیقاً نقشه ام گرفت و تا آخر ماهی با ترفند بهت خوروندیم . عصر هم رفتیم خونه عمه زهرا و یه کم اونجا حال و هوات عوض شد و یه ...
21 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

  دختر نازم مريض شده و هر چي مي خوره بالا مياره. شب راحت نخوابيدي و هر نيم ساعت يه بار بلند شدي و بهونه آب گرفتي .بعد با اين كه پوشك داشتي بيدار شدي و گفتي جيش .دوباره پوشكت را باز كردم و جات را عوض كردم و خوابيدي ولي ساعت 6:30 صبح بيدار شدي من به بابايي گفتم شايد گشنه باشه بهش نون بديم اما تو از اونور گفتي نون نه و بابايي يه كم برات آجيل آورد و بعد خوردن يه كم آجيل حالت بهم خورد و يه ربع بعد بغل بابايي چرخيدي و خوابت برد. و من اومدم شركت و تموم فكرم موند پيش گل دخترم.اميدوارم هيچ وقت مريض و بي حال نباشي. بعداً نوشت: ماماني دوشنبه را مرخصي گرفت تا پيشت باشه خيلي بيحال و كسل بو...
21 ارديبهشت 1392

اتمام پاس شير

  عشق من امروز اولين روزيه كه پاس شير ماماني تموم شد و ماماني يك و نيم ساعت ديرتر مي بينتت.ولي اميدوارم كه ساعت كاريمون كم بشه و زود بيام پيشت.تو هم با اون دستهاي كوچيكت دعا كن. بعدا نوشت:   کل روز یه طرف و نیم ساعتی که تو سرویس بودم تا بیام خونه یه طرف که اصلا زمان نمی گذشت و تا خونه برسم هوا تاریک شد   . توی راه خونه هم  دیدم دست عزیز را گرفتی و تو خیابان میایی سمت بالا.بعد که منو دیدی بغلم کردی و خودت را چسبوندی بهم و رفتیم خونه و از هر روز مهربونتر بودی معلوم بود تو هم به خاطر دیر اومدن مامان دلتنگ و کلافه ای. . و اما از شیرین زبونیهات هر چی بگم کم گفتم .اونقدر قند شدی که ...
21 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید غدیر

  دختر نازم دو روز دیگه تولدته .عشق مامانی به لطف خدا و زحمتهای عزیز و خاله ها داری دو سال را تموم می کنی.چقدر روزها سریع سپری می شوند .انگار همین دیروز بود که مامانی رفت بیمارستان تا دختر نازش را به دنیا بیاره. عسلم مامانی تصمیم گرفت که تو این تعطیلات واست تولد بگیره که وقت کافی واسه جمع و جور کردن داشته باشه . واسه همین هم چهارشنبه را هم مرخصی گرفتم تا  تدارک تولدت را ببینم .روزجمعه هم واست تولد گرفتیم . یه تولد خودمانی بود، ولی خیلی بهمون خوش گذشت . همون مهمونهای پارسال بود به اضافه یه نفر که امسال به جمعمون اضافه شده (آقا بهنام). روز پنجشنبه خاله و بابایی بادکنک ها را و  مامانی هم ...
21 ارديبهشت 1392

بهونه بهونه

  دختر عزيز تر از جونم نمي دونم چرا اينقدر بهونه گير و بد اخلاق شدي .فقط وقت مي كني مامان را چنگ مي زني .بغلم نميايي انگار نه انگار كه مامانتم فقط دوست داري توي جمع باشي وبازي كني . و واي به وقتهايي كه سه تايي هستيم با ما هم بازي نمي كني كه يه خورده سرگرم بشي .فقط گريه و بهونه گيري ديگه واقعا آدم را كلافه مي كني .موقعي كه خونه ايم مي چسبي به كامپيوتر و از نزديك به فيلمهاي خودت و عمو پورنگ نگاه مي كني . من هم مي ترسم چشمات خداي نكرده ضعيف بشه. از همه مصيبت تر خوابوندنته كه تا ساعت 12 نصفه شب غر مي زني و بد اخلاقي مي كني و نمي خوابي بعد اونم با داد و بيداد مي خوابي و نصفه شب باز بيدار مي شي و جيغ بنفش  و گريه و( مامان نه و ب...
21 ارديبهشت 1392

عید قربان2

  عسلم این چند روز سرمون حسابی شلوغ بود و جشن و عقد و عید و .. خلاصه همه قشنگی ها یه جا جمع شده بود. عصر پنجشنبه که عقد سپیده دختر عمه من بود، باورش هم برام سخته که دختر بچه های دیروز دارن عروس می شن.  و شب هم برای خاله فریبا عیدی  آوردند.تو هم فرشته کوچولوی من حسابی رقصیدی و ناز و عشوه اومدی.بعد از ظهر هم چون جشن بودیم نخوابیدی و شب هم که می خواستی بخوابی مهمونهای خاله فریبا اومد و سینا و ملیکا را که دیدی دوباره خواب از چشمای قشنگت پرید و اونقدر بازی کردید و رقصیدی که موقعی که مهمونها رفتن تا صبح ساعت ده بیهوش افتادی و یه کار با نمکی که کردی این بود: هر کاری می بینی فوری یاد می...
21 ارديبهشت 1392