اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

الیناگلینا

28 ماهگي

  دختركم مهربونم عشقم 28 ماهگيت مبارك . عزيز دلم خوش زبونم اين روزها واسه مامان قصه مي گي:(يكي نبود يه هاپو بود هاپ هاپ مي كرد،استخوان مي خورد...) وقتي من برات قصه مي گم كه بخوابي آخر قصه با لحن رضايت بخش و با نمكي مي گي خوب بود. موقعي كه از يه چيزي مي ترسي با حالت نگران مي گي ترسيدم.تازه ديروزتو خيابان بغلم بودي كه يه كوچولو پام پيچ خورد برگشتي بهم مي گي مامان تيسيدي.منم گفتم آره عزيزم ترسيدم بعد تو جواب گفتي منم تيسيدم. ديروز با ماماني رفتيم بيرون، سر راه به يه بوتيك سر زدم كه اصلا نگذاشتي نگاه كنم هي دستم را مي كشيدي و مي گفتي مامان بييم.اما رفتيم يه لوازم التحريري كه بازيهاي فكري داشت اصلا اعتراض ...
21 ارديبهشت 1392

این روزها

  دختر نازم این روزها: اينطوري مامانی را صدا می کنی:مااامان مااااامان مااماانم.عاشقتم فرشته كه اينقدر دلبري . وقتی از چیزی خوشت میاد یا کس را دوست داری می گی:حیلی خوشم میاد.مثلاً صبا حیلی خوشم میاد.ني ني حيلي خوشم مياد . شديدا حس همكاري وكمك كردن داري تا كسي مي خواد بشقاب ميوه پخش كنه تو پا مي شي و كمك مي كني يا سفره باز كردني از يه گوشه مي گيري و جارو كشيدني يه دستمال برميداري و گرد گيري مي كني . تخيل و تجسم خوبي داري تو عالم خودت غذا(كوفته قلقلي و كوكو) مي پزي و جشن مي گيري شمع فوت مي كني و كيك مي بري بعد كيك را تقسيم مي كني و پخش مي كني و واي به حال ماست كه در جريان بازي تو...
21 ارديبهشت 1392

ورود به 27 ماهگی

  عشق من ٢٧ امین ماه زندگیت مبارک. گل مامان روزها و ماهها چقدر زود می گذرند انگار همین دیروز بود که مامانی بار و بندیلش را بست و رفت بیمارستان تا دختر نازش  را به دنیا بیاره.حالا دخترم ، نازم ، عسلم شده ٢ سال و ٢ماهه .خوشحالم که با همه شیرینیها و سختیها بالاخره تا حدودی از آب و گل در اومدی .   دیروز که خونه بودم واست کیک پختم تا امروز یه جشن کوچولو دور هم  بگیریم .تو هم که عاشق کیک تولدی .امروز هم خامه را آماده می کنم و شبیه کیک تولدش می کنم.منم هنرمند! بعداً نوشت: بالاخره كيك دستپخت مامان  حاضر شد . عمو بهنام هم برات شمع و فشفشه خريده بود كه روی کیک  ...
21 ارديبهشت 1392

شیرین زبون

  عشق من عاشق کارتن باب اسفنجي شده . "از صبح تا شب باب اسفنجي را نگاه كني بازم سير نمي شي.البته عمو پورنگ هم دوست داري .خاله جون برات يه باب اسفنجي خريده كه خيلي دوستش داري، بغلش مي كني، مي خوابونيش، بازيش مي دي و بهش مي گي دوستت دارم البته من خيلي هم حسوديم نمي ياد چون گاهاً به من هم مي گي مامان دوستت دارم.(يه چيز با مزه اينكه  فرزانه كه باب را گذاشتي جلوت و پرسيدي :باب گري كو ميو  كنه )." اين روزها حرف زدنت بهتر شده .جمله بندي مي كني. بهت ياد دادم كه صدات مي كنم بگي جان.يه جان خوشگلي مي گي جااااااااااان.کلاغ پر را خودت بازی می کنی یه لهجه شیرینی هم داری موقعی که شعرش را می خونی.بعد آخ...
21 ارديبهشت 1392

اولين اثر هنري خانم پيكاسو

  عزيز دل مامان ديشب با نقاشي اي كه كشيدي ماماني را سورپرايز كردي .پيشرفتت توي نقاشي به شكل جهشي بود چون تا هفته پيش فقط خط و  دايره مي كشيدي اما الان به اين خطوط معنا دادي و به شكل تبديلش كردي و به قول خودتت ني ني كشيدي. اين هم شكل ني ني كه 2 تا چشم و  دهن و گردي صورت و 3 تار مو داره . ٠٤/١٠/٩١ ...
21 ارديبهشت 1392

قصه گفتن

    ناز گل مامان جدیدا به جای اینکه بغل کنیم و راه ببریمت تا بخوابی با قصه خوابت می بره. می گی پیشی ، هاپو،جوجه :یعنی قصه ای بگو که توش هاپو و پیشی باشه.قصه های من در آوردی ما هم فقط در حد اینه که پیشی با هاپو توپ بازی کرد و....در كل قصه هاي بي استرسي مي گيم ولی نصفه شب با گریه بیدار می شی و مثل اینکه خواب دیده باشی و ترسیده باشی هاپو و پیشی راه می اندازی . در کل مامانی موضعت شفاف نیست ببینیم از پیشی و هاپو می ترسی یا خوشت میاد.   پنجشنبه شب خونه عمه زهرا اينا بوديم كه احساس كردم حالم بده و نمي تونم راحت نفس بكشم كه فوري با بابايي رفتيم دكتر اما در كل نمي دونم چي شده بود فشارم ...
21 ارديبهشت 1392

شب یلدا

      دومین یلدای دختر گلم مبارک باشه.امسال شب يلدا مون مراسمي شده بود،عمو بهنام اینا واسه خاله فریبا کادو و خوردنیهای  شب يلدا  آورده بودند.هم بازی شما (سینا) هم اومده بود و به تو و سینا بیشتر از همه خوش گذشت و کلی با هم بازی کردید. چند تا عکس از این شب برات می گذارم :       ٠٣/١٠/٩١ ...
21 ارديبهشت 1392

عكس

  دختر گلم اين روزها نمي تونم عكسهاي خوبي ازت بگيرم چون خودت همكاري نمي كني و مي خوايي گوشي يا دوربين را ازم بگيري.چند تا عكس كه در حين بازي ازت گرفتم برات مي گذارم.     ٠٢/١٠/٩١     ...
21 ارديبهشت 1392